متن دلخواه شما
دو شنبه 17 آبان 1400 ساعت 15:56 | بازدید : 14 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

20. جاده (2009)

 

این فیلم داستان یک پدر و پسری را به تصویر می کشد که در یک آمریکای پسامدرن می خواهند راه خودشان را پیدا کنند. در این فیلم، شارلیز ترون به عنوان مادر پسر به ایفای نقش می پردازد. در حقیقت در این فیلم شارلیز ترون نمادی از بهشت گمشده را به تصور می کشد. اگرچه در داستان این فیلم اینگونه به نظر می رسد که او شوهر و پسرش را ترک کرده است.

این فیلم بر اساس رمانی به همین نام ساخته شده است البته میان داستان این فیلم و داستان اصلی رمان تفاوت هایی نیز وجود دارد. داستان این فیلم آینده کشور آمریکا و به طور کلی انسانیت را به شیوه تاریکی نشان می دهد. داستان از این قرار است که در آینده انسان ها و به طور کلی سیاره زمین به دلیل اتفاقات بدی که افتاده است دچار خسارت های جبران ناپذیری شده است و کم کم رو به نابودی می باشد. در داستان فیلم می بینیم که تمام منابع غذایی برای انسان ها رو به پایان است و قحطی بزرگی کره زمین را فرا گرفته است. انسان ها هم برای این که بتوانند زندگی خودشان را نجات دهند و از این وضعیت وخیم بیرون بیایند مجبور می شوند که با هم بجنگند و همدیگر را نابود کنند. در این میان، می بینیم که پدر و پسری مجبورند برای این که خودشان را از این شرایط نجات دهند، از طریق جاده ای به سفر بروند.  داستان فیلم بسیار تاریک است و حتی شخصیت اصلی این فیلم که "ویگو مورتنسن" نقش آن را بازی می کند به دلیل مشکلاتی که برایش ایجاد شده است چندین بار سعی می کند تا دست به خودکشی بزند به این دلیل که از ادامه دادن کار بسیار ناامید می شود. ولی هربار که این کار را می کند برای این که زندگی خودش را نجات دهد دلیلی پیدا می کند و سعی می کند تا امید را در خودش حفظ کند و به زندگی کردن و مبارزه کردن ادامه دهد. او سعی می کند تا با تمام توان به همراه پسرش جاده مورد نظر را طی کند به امید این که به جایی برسد که بتواند زندگی بهتری را برای خودش و پسرش فراهم کند. البته با این که حضور شارلیز ترون در این فیلم بسیار کم است و تنها در چند دقیقه از فیلم حضور دارد ولی با این وجود تمام فیلم را تحت تاثیر قرار می دهد.

19. سفیدبرفی و شکارچی  (2012)

 

در این فیلم شارلیز ترون نقش یک ملکه بدجنس و نامادری شیطان صفت سفیدبرفی را بازی می کند که سعی می کند تا حکمفرمایی بر سرزمین افسانه ای را بدست آورد. این داستان در حقیقت بازسازی شده داستان قدیمی سفیدبرفی است و اصل داستان بر اساس حسادت های ملکه شیطان صفت (شارلیز ترون) به سفیدبرفی (کریستن استوارت) می باشد (البته به عقیده بسیاری این شارلیز ترون است که لیاقت داشتن عنوان  سفیدبرفی را دارد!) داستان از این قرار است که پادشاهی بعد از این که در یکی از جنگ هایش پیروز می شود به زنی زیبارو برخورد می کند و او را با خودش به قصر می آورد. این زن که همان نامادری سفیدبرفی (دختر پادشاه از همسر قبلیش) است؛ بعد از مدت کوتاهی پادشاه را می کشد و سعی می کند تا با کمک بردار خودش بر سرزمین افسانه ای این پادشاه حکومت کند. او تصمیم می گیرد تا سفیدبرفی را هم به قتل برساند ولی سفیدبرفی فرار می کند و به جنگل می رود. ملکه برای این که او را دستگیر کند از یک فردی قوی که جنگل را می شناسد و به او شکارچی (با بازی کریس همسورت) می گویند استفاده می کند و سعی می کند تا با وعده های دروغینی مانند برگرداندن همسر مرده شکارچی به او، او را وادار کند تا سفیدبرفی را در جنگل پیدا کند و او را بکشد. وقتی که شکارچی به جنگل می رود سفیدبرفی را پیدا می کند ولی وقتی که از برادر ملکه می خواهد که همسر مرده اش را به او برگرداند، بردار ملکه به او می گوید که خواهرش نمی تواند مردگان را زنده کند و او فریب خورده است. بنابراین شکارچی هم سفیدبرفی را به بردار ملکه تحویل نمی دهد و به جایش او را می کشد و همراه با سفید برفی به جنگل فرار می کنند. آن ها بعد از ماجراهایی که در جنگل دارند، نزد حکومت سرزمین دیگری می روند که با ملکه در جنگ است. سفیدبرفی به آن ها کمک می کند تا با ملکه بجنگند و آن ها سپاهیان جدیدی را برای شکست دادن ملکه می فرستند که رهبری آن را سفیدبرفی بر عهده دارد. در نهایت بعد از جنگی که بین آن ها در می گیرد؛ سفیدبرفی موفق می شود ملکه را به قتل برساند و کشورش را آزاد کند.

18. بازی های گوزن شمالی (2000)

 

این نیز یکی دیگر از فیلم های شارلیز ترون است که او در این فیلم نقشی متفاوت دارد. این فیلم که کارگردانی آن را جان فرانکنهیمر بر عهده دارد؛ فیلمی مهیج و جذاب است که بیننده را تا پایان فیلم سر جای خودش میخکوب می کند. داستان از اینجا شروع می شود که یک زندانی به نام نیک کاسیدی به هم سلولی خودش به نام رودی (با بازی بن افلک) درباره نامه نگاری هایی که با نامزدش به نام اشلی (با بازی شارلیز ترون) انجام می دهد می گوید. او اکثر نامه های عاشقانه ای را که در زندان برای اشلی می نوشته است برای رودی تعریف می کند. بعد از چند ماه، اتفاقی در زندان می افتد و نیک کاسیدی در یک درگیری که با گاردهای زندان دارد کشته می شود. رودی از این موضوع خیلی ناراحت می شود ولی از آنجایی که چیزی به زمان آزادیش نمانده است؛ فکری به ذهنش می رسد: او تصمیم می گیرد تا خودش را به جای نیک معرفی کند تا برای مدتی با نامزد او زندگی کند. بنابراین از زندان خارج می شود و به قرار ملاقاتی که نیک قبل از مرگش با اشلی گذاشته است می رود و خودش را نیک معرفی می کند. اما بعد از چند روز سروکله گابریل، برادر اشلی پیدا می شود. گابریل که یک راننده کامیون بسیار خشن است به رودی (که خودش را در نقش نیک معرفی کرده است) می گوید که باید جای گاوصندوقی را که در کازینویی قرار دارد که نیک زمانی در آن کار می کرده و به دلیل دزدی کردن از همین کازینو بازداشت شده است را به ما بگویی! رودی که به اشلی خودش را به عنوان نیک معرفی کرده است؛ از این کرده خودش پشیمان می شود و سعی می کند تا به گابریل بفهماند که او در حقیقت نیک نیست و نامش رودی است و در تمام این مدت برای این که مدتی را با نامزدش بگذراند به او دروغ گفته است. اما گاربیل و افرادش حرف او را باور نمی کنند و او را تهدید می کنند که اگر آن ها را به این کازینو نبرد و اگر به آن ها کمک نکند که از این کازینو دزدی کنند؛ او را می کشند. رودی نیز به ناچار قبول می کند که با آن ها به این کازینو بیاید و به آن ها کمک کند تا دزدیشان را انجام دهند ولی ماجرا از آن چیزی که فکرش را می کرد بسیار پیچیده تر می شود.

17. قوانین شرابخانه (1999)

 

داستان این فیلم مربوط به سال های گذشته است (در سال هایی اواسط دهه 1940 و زمانی که کشور آمریکا به نیروهای متفقین پیوسته بود) قهرمان داستان یک پسر جوانی است که در یتیم خانه به دنیا آمده و نقش آن را توبی مگوایر بازی می کند؛ این پسر جوان خیلی فقیر است و پولی ندارد و چون خیلی فقیر است و نمی تواند به اندازه کافی برای خودش سرمایه داشته باشد نمی تواند به ارتش بپیوندد و از آن جایی که پزشک این یتیم خانه (که نقش آن را مایکل کین بازی می کند) خیلی علاقه دارد تا او را مانند خودش بکند سعی می ند تا کار را به او آموزش دهد اما او به دلیل این که برخی از کارهایی که این پزشک انجام می دهد را غیر قانونی می داند و به این دلیل که با او اختلاف نظرهای زیادی در زمینه های مشابه دارد؛ دوست ندارد تا مانند او شود.

داستان اصلی فیلم از زمانی شروع می شود که یک افسر نیروی دریایی (که نقش آن را پال راد بازی می کند) به همراه همسرش (که نقش آن را شارلیز ترون بازی می کند) به زندگی او وارد می شوند و روزگار او را تغییر می دهند. در حقیقت آن ها برای سقط جنین به یتیم خانه می آیند و می خواهند بعد از مدت کوتاهی که در این یتیم خانه هستند؛ آنجا را ترک کنند. هومر سعی می کند تا از این فرصت بهتری استفاده را بکند و برای این که دنیای جدیدی را تجربه کند با آن ها برود و یتیم خانه را ترک کند. داستان در اینجا پایان نمی پذیرد. او بعد از مدتی که از یتیم خانه بیرون می رود؛ در زندگی جدیدی که برای خودش ایجاد کرده است کم کم عاشق همسر این افسر یعنی کندی می شود این در صورتی است که همسر او به ماموریتی در کشور ژاپن رفته است. در عین حال فیلم به شکل موازی نشان می دهد که دکتر این یتیم خانه که خیلی دوست دارد تا او به آنجا برگردد کم کم از این که او برگردد نا امید می شود.

داستان این فیلم داستانی جذاب و سرگرم کننده است که بیننده را برای مدت طولانی نمایش این فیلم سر جای خودش میخکوب می کند و بیننده دوست دارد تا پایان این فیلم همراه فیلم باشد تا ببیند نتیجه آن چه می شود.

16. ایان فلاکس (2005)

 

از دیگر فیلم های شارلیز ترون که در آن نقش برجسته ای را ایفا کرده است ایان فلاکس می باشد. در این فیلم شارلیز ترون قهرمان فیلم است و نقش اول داستان می باشد. داستان این فیلم زمان آینده کره زمین را نشان می دهد. در این فیلم مشاهده می کنیم که در آینده ویروسی مرگبار به جان بشریت و انسان ها افتاده است و تقریبا تمام انسان ها از بین رفته اند. در حقیقت این فیلم در سال 2005 ساخته شده است ولی پیش بینی شده است که در سال 2011 ویروسی آمده که باعث از بین رفتن تمام انسان ها به جز یک درصد از آن ها شده است و البته داستان این فیلم به سال ها بعد از سال 2011 می رود و تمام اتفاقات این فیلم به آینده ای بسیار دور برمی گردد.

یکی از شخصیت های اصلی این فیلم دانشمندی است به نام "ترور گودچالد" که سعی می کند تا درمانی را برای این ویروش کشف کند. او بعد از مدتی این کار را انجام می دهد و انسان ها را درمان می کند. اما برای این که در قرنطینه باشند آن ها را به یک مکان دور می فرستد که در آنجا از شیوع این ویروس جلوگیری شود. ترور گودچایلد به همراه همکارانش سعی می کنند تا تمام انسان هایی را که در کره زمین باقی مانده اند به شهری ببرند که نام آن "برنگا" است. اما در آن شهر بعد از مدتی همه چیز به خوبی و خوشی ادامه پیدا نمی کند! در حقیقت بعد از مدت کوتاهی در این شهر هر روز تعدادی از انسان هایی که آنجا زندگی می کنند کم می شوند!  از این رو عده ای از افراد با حکومتی که گودچایلد برای خودش در این شهر ایجاد کرده است مخالفت می کنند و سعی می کنند تا یک گروه زیرزمینی تشکیل دهند تا با گودچایلد مبارزه کنند. این افراد از طریق خوردن یک قرص می توانند با استفاده از تکنولوژی های بسیار پیشرفته با هم ارتباطات ذهنی برقرار کنند و یکی از این افراد هم ایان فلاکس (با بازی شارلیز ترون) است که حتی خواهر خودش هم جز افرادی است که در این حکومت مفقود شده اند. بنابراین او دستور قتل گودچایلد را دریافت می کند و سعی می کند تا برای این که او را بکشد وارد مکانی شود که او در آن زندگی می کند ولی وقتی که به آنجا می شود متوجه می شود که داستان با آن چیزی که او فکرش را می کرد کاملا متفاوت است....

15. نگهبانانی از دیرباز(2020)

 

داستان این فیلم مربوط به گروهی از ابرقهرمانان است که سعی می کنند تا با پلیدی ها و بدی ها در دنیا بجنگند. رهبر این گروه را اندی (شارلیز ترون) بر عهده دارد. این گروه به هیچ عنوان پیر نمی شوند و هرگز هیچ چیزی نمی تواند باعث شود که آن ها از بین بروند. به عنوان مثال در صورتی که زخمی شوند؛ زخم های آن ها بعد از مدت کوتاهی خوب می شود و یا این که هر اتفاقی برای جسم آن ها بیفتد بعد از مدت کوتاهی بدنشان ترمیم می شود و دوباره برمی گردند. از همه مهم تر این که آن ها صدها سال سن دارند و هرگز پیر نمی شوند و مامویت آن ها این است که دنیا را از تمام بدی هایی که وجود دارد پاک کنند. آن ها تصمیم می گیرند تا عضو جدیدی را به گروه خودشان اضافه کنند که او نیز مانند آن ها این توانایی را دارد که جزیی از آن ها شود. آن ها تصمیم می گیرند تا به او آموزش های لازم را بدهند. اما داستان این فیلم بیشتر بر روی اندی است که از همه این قهرمانان بزرگتر است ولی از این که مدت طولانی جنگیده خسته شده است و دوست دارد تا به آرامش برسد ولی نمی تواند چون هنوز هم خیلی کارها دارد که باید انجام بدهد. اندی که از مدت طولانی جنگیدن خسته شده است؛ دچار افسردگی شده است. پدر و مادر او و خواهرانش سال هاست که مرده اند و او احساس تنهایی می کند. وقتی که این عضو جدید را به گروه خودشان اضافه می کنند او کم کم از افسردگی بیرون می آید و زندگی برایش معنای بیشتری پیدا می کند.

در این میان افرادی هستند که به راز آن ها پی برده اند. آن ها سعی می کنند تا این گروه را دستگیر کنند تا متوجه شوند که راز این که هرگز پیر نمی شوند چیست. حتی موفق می شوند چند تن از آن ها را دستگیر کنند ولی بعد از مدتی با تلاش اندی به عنوان رییس گروه این چند نفر هم آزاد می شوند. در نهایت آن ها با هم مبارزه می کنند و موفق می شوند تا از دستشان فرار کنند و دوباره به مبارزات خودشان برای برقراری عدالت در دنیا ادامه می دهند.

14. خوابگردی (2008)

 

خوابگردی نیز از دیگر فیلم های شارلیز ترون است که با وجود این که خودش در این فیلم تهیه کننده است ولی نقش زیادی در آن ایفان نمی کند. در این فیلم هنرپیشه های دیگری مانند نیک استال نیز بازی می کنند. این فیلم دارای فیلم نامه ای غیراقتباسی اثر زک استنفورد می باشد و کارگردان این فیلم یعنی ویلیمام ماهر برای این فیلم اولین باری بوده که دست به کارگردانی می زده است!

داستان این فیلم بیشتر در رابطه با یک مرد سی ساله (با بازی نیکی استال) است که به همراه خواهرزاده اش که 12 سال سن دارد و مادرش (شارلیز ترون) آن ها را ترک کرده است حوادث و اتفاقاتی را طی می کند. در حقیقت داستان از اینجا شروع می شود که شارلیز ترون از ادامه زندگی و بزرگ کردن دختر 12 ساله اش دست می کشد و به دلیل مشکلاتی که دارد او و برادرش را رها می کند و می رود. بنابراین برادرش مجبور می شود تا از این دختر 12 ساله حمایت کند. اما متاسفانه برادر او که در حقیقت مردی 30 ساله است بعد از مدتی هم شغل خودش را از دست می دهد و هم آپارتمانی را که در آن زندگی می کند از دستش در می آید! همچنین اختیار این دختر 12 ساله از نظر قانونی از دایی اش گرفته می شود و به دولت می افتد. بعد از اتفاقاتی که برایشان اتفاق می افتد، این مرد تصمیم می گیرد تا دختر را به همراه خودش به مزرعه پدریش ببرد و بنابراین آن ها با هم عازم سفری به آن سو می شوند و در آن جا حوادث او اتفاقاتی برای آن ها می افتد.

این فیلم در ابتدا نام دیگری داشت و قرار بود به نام چرخ فلک اکران شود ولی بعدا نام آن به خوابگردی تغییر کرد. همچنین مدت زمان فیلم برداری این فیلم بسیار کوتاه بود (زمان فیلم برداری به طور کلی یک ماه طول کشید) و از آنجایی که فیلم در مناطق بسیار سرد در کشور کانادا فیلم برداری می شد؛ دمای هوا در برخی از روزهای فیلم برداری بسیار خنک بود و حتی به زیر صفر می رسید!

تهیه کننده این فیلم نیز شارلیز ترون است و بسیاری از افرادی که در مقام منتقد برای این فیلم هستند فکر می کنند بهتر بوده است مدت زمان بیشتری به صحنه هایی اختصاص داده می شد که شارلیز ترون در آن ها حضور دارد.

13. هنکاک (2008)

 

یکی از بهترین فیلم های شارلیز ترون در ژانر ابرقهرمانی هنکاک است. داستان این فیلم به این شکل است که در ابتدا قهرمان شهر به نام هنکاک (با بازی ویل اسمیت) معرفی می شود که یک فرد افسرده و دام الخمر است و زندگی خوبی ندارد و در خرابه های شهر زندگی می کند. این فرد دارای قدرت های فوق العاده است که هر زمانی که شهر به او احتیاج داشت می تواند از این قدرت خودش استفاده کند و شهر را نجات دهد. کار او تقریبا چیزی مانند کاری است که سوپرمن و بتمن و ابرقهرمانان دیگر برای شهرها می کنند. همه مردم شهر او را می شناسند. تا این که یک روز هنگامی که یک کارمند ساده یک شرکت را که اتومبیلش در ریل قطار گیر افتاد است نجات می دهد؛ این مرد او را به خانه اش دعوت می کند تا جبران محبتش را کرده باشد. وقتی که او به خانه این مرد می شود به ماری، همسر این مرد (با بازی شارلیز ترون) برخورد می کند. هنکاک نسبت به ماری احساس عجیبی پیدا می کند. اتفاقات زیادی در فیلم می افتد و بعد از مدتی هنکاک متوجه می شود که وقتی که در نزدیکی ماری قرار گرفته است؛ نیروهایش کم می شوند و دیگر نمی تواند حالت ابرقهرمانی داشته باشد. وقتی که او از ماری می پرسد که چرا نیروهایش کم شده است ماری از پاسخ دادن طفره می رود. بعد از مدتی هنکاک متوجه می شود که ماری نیز مانند او دارای نیروهای خارق العاده می باشد. وقتی که با اصرار از ماری می خواهد که به سوالش پاسخ دهد؛ ماری به او رازی را می گوید: او می گوید که من هم مانند تو نیروهای خارق العاده دارم و در حقیقت ما سنمان بسیار بیشتر از آن چیزی است که فکرش را می کنی! او به هنکاک می گوید که اولین خاطره خودش از زندگیش را بگوید و هنکاک می گوید که اولین خاطره اش مربوط به 80 سال پیش در یک بیمارستان بوده است. ماری می گوید ما هزاران سال عمر می کردیم و ما را به عنوان نگهبانانی که قرار است از نسل انسان ها مراقبت کنند مامور کرده بودند ولی همه آن ها مردند و تنها من و تو ماندیم ولی تو به دلیل یک حادثه حافظه خودت را از دست دادی و بنابراین به بیمارستان آمدی و من در آنجا تو را رها کردم و رفتم به این دلیل که ما اگر در کنار هم باشیم نیروهایمان کمتر می شود و باید سعی کنیم تا از هم دور بمانیم تا بتوانیم قدرت های ابرقهرمانیمان را حفظ کنیم. به همین دلیل هم من تصمیم گرفتم تا تو را فراموش کنم و خانواده تشکیل دهم ولی دوباره سر راهم پیدا شدی...

نقشی که شارلیز ترون در این فیلم ایفا می کند نقش یک زن بسیار قوی است که دارای قدرت های ابرقهرمانی خیلی زیادی است ولی با این که در این فیلم نقش دوم است و حتی کار قهرمانی انجام نمی دهد ولی با این وجود نقش او در این فیلم نسبت به نقش های دیگری که به بازیگران زن در هالیوود می داده اند بسیار تاثیرگذارتر است.

12. بامبشل (2019)

 

در این فیلم شارلیز ترون در نقش مگان کلی بازی می کند. داستان این فیلم درباره پرونده های متعدد آزار جنسی بود که از مدیر شبکه خبری فاکس نیوز، راجر ایلز شده بود. در این فیلم شارلیز ترون به اندازه ای خوب نقش مگان کلی را بازی کرده بود که حتی بسیاری از افراد می گفتند که خود مگان کلی نمی توانست به این خوبی نقش او را بازی کند. داستان این فیلم درباره دشواری هایی است که زنانی که می خواستند در شبکه خبری فاکس نیوز کار کنند مجبور بودند تحمل کنند. در این فیلم بازیگران دیگری همچون مارگوت رابی و نیکول کیدمن نیز حضور داشتند. داستان این فیلم پیرامون داستان آزار جنسی و تبعیض قایل شدن میان زنان و مردان در محیط کار است. در این فیلم می بینیم که زنانی که در این شبکه خبری کار می کنند برای این که کار خودشان را از دست ندهند و باری این که بتوانند موفق شوند مجبورند تا از مراحل بسیار سختی عبور کنند. همچنین در برخی از موارد مدیر این شبکه برای این که آن ها را استخدام کند آن ها را مجبور می کرد تا کارهایی را انجام دهد که خودشان دوست نداشتند. سپس مگان کلی تصمیم می گیرد تا این ماجرا را حل کند و بر علیه این مردان شکایت کند. او تصمیم می گیرد تا به تنهایی مدیر این شبکه را برای این که به او آزار رسانده است مورد پیگرد قانونی قرار دهد و این کار را می کند. بعد از مدتی چند زن دیگر در دفاع کردن از مگان کلی به روی صحنه می آیند و در نهایت مدیر فاکس نیوز یعنی راجر ایلز را مجبور می کنند تا از کار خودش استعفا دهد.

11. سر در ابرها (2004)

 

در این فیلم که مربوط به زمان جنگ جهانی دوم است، شارلیز ترون در نقش "گیلدا" بازی می کند. داستان از این قرار است که گیلدا دختری جوان است ولی بسیار بازیگوش و خوش گذران می باشد و بیشتر وقت خودش را به خوش گذارنی کردن و رفتن به مهمانی های مختلف می گذراند. این دختر یک اشراف زاده است و خانواده بسیار پولداری دارد. در ابتدای داستان این دختر به همراه دو تن از دوستان خودش به نزد یک پیشگو می رود تا درباره آینده اش با او صحبت کند. در ابتدا این پیشگو به او می گوید که دوست ندارد تا درباره آینده او چیزی به او بگوید. اما بعد از مدتی که گیلدا به او اصرار می ند که آینده اش را برایش بگوید؛ این پیشگو به او می گوید که زمانی که به سن 34 سالگی می رسد اتفاق بدی برایش می افتد! همین موضوع باعث می شود که گیلدا تصمیم بگیرد که دیگر نسبت به سن و سال خودش توجهی نکند!

در ادامه این فیلم مشاهده می کنیم که این دختر با یک جوان دانشجو آشنا می شود (که نقش آن را استوارت توسند بازی می کند و شارلیز ترون با استوارت توسند یک رابطه عاشقانه 10 ساله داشتند و در زمانی که این فیلم در حال فیلمبرداری بود نیز آن ها با هم دوست بودند) و میان آن ها رابطه صمیمانه ای ایجاد می شود. اما بعد از اتفاقاتی که در فیلم می افتد آن ها از هم جدا می شوند. سال ها می گذرد و این پسر از دانشگاه فارغ التحصیل می شود. در این زمان نامه ای از طرف گیلدا به او می رسد که او را برای رفتن و بازدید کردن از یک نمایشگاهی در شهر پاریس دعوت کرده است. او تصمیم می گیرد تا به این نمایشگاه برود و برای مدتی در کنار هم به خوبی و خوشی می گذرانند ولی بعد از مدتی زندگی برای آن ها تغییر می کند چون جنگ جهانی شروع شده است و آن ها مجبور هستند تا با این شرایط جدیدی که اتفاق افتاده است تطبیق پیدا کنند. شخصیت گیلدا و شخصیت این پسر (که نام او در فیلم کای است) خیلی با هم تفاوت دارند و شاید همین تفاوت باشد که باعث جذاب شدن داستان این فیلم می شود. گیلدا دختری سرکش و وحشی و در عین حال سر به هوا و خوش گذران است ولی کای درسخوان و آرام و در عین حال مبارز و آرمان گراست.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 15 آبان 1400 ساعت 15:27 | بازدید : 15 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

قرار است برای فیلم سریع و خشن یک دنباله ای ساخته شود که صرفا دارای محوریت شخصیت سایفر یعنی نقش منفی فیلم با بازی شارلیز ترون باشد. بعد از این که فیلم سریع و خشن 9 اکران شد عوامل این فیلم گفتند که برای این که نقش های منفی این فیلم بسیار محبوب شده بودند و به خصوص سایفر از شهرت زیادی برخوردار شده بود به احتمال زیاد یک دنباله دیگری از این فیلم ساخته می شود که بر روی شخصیت سایفر تمرکز دارد.  ولی سوالی که مطرح می شود این است که آیا این فیلم تازه به اندازه کافی موفق خواهد بود تا این شخصیت پیچیده را معرفی کند؟ آیا این فیلم در کل از نظر گیشه به اندازه کافی موفق عمل خواهد کرد؟

سری فیلم های سریع و خشن از زمانی که در سال 2001 برای اولین بار اکران شدند راه طولانی را آمده اند. مخاطبین و طرفداران زیادی هستند که منتظرند تا سری های بعدی این فیلم را ببینند. این افراد با شخصیت های این فیلم احساس همزادپنداری می کنند. فیلم های سریع و خشن توانستند تا موفقیت جهانی بسیار زیادی را برای عوامل فیلم به همراه داشته باشند. این فیلم ها مخاطبین و تماشاگران را با شخصیت هایی همچون دام، لتی و بقیه "خانواده" سریع و خشن آشنا کردند. سری فیلم هایی که برای اولین بار به عنوان یک فیلم معمولی اکشن و کاملا عادی آغاز به کار کرده بود هم اکنون تبدیل به یک مقوله ای شده است که حتی در بسیاری از موارد از یک سری فیلم هم بالاتر رفته و تبدیل به یک مفهوم بسیار جذاب درآمده است. همچنین در قسمت نهم این فیلم مشاهده می کنیم که داستان به ایستگاه بین المللی فضایی کشیده می شود و در آنجا جنگ ادامه پیدا می کند. بنابراین این فیلم ها که دارای شهرت جهانی هستند دارای داستان های بسیار مهیجی نیز می باشند که به شیوه ها و روش های مختلف هیجان را برای مخاطبین و تماشاگران به ارمغان می آورد. به تازگی اعلام شده است که به احتمال زیاد یک فیلم دنباله جانبی که بر اساس شخصیت سایفر در این فیلم است ساخته خواهد شد. سایفر یکی از منفی ترین شخصیت های این فیلم است که قصد دارد تا با ایجاد کردن جنگ در دنیا خودش به تمام دنیا حکومت کند. در قسمت هشتم این فیلم (که اولین حضور شارلیز ترون به عنوان سایفر در این فیلم نیز بوده است) مشاهده می شود که سایفر خانواده دام را گروگان می گیرد و از او می خواهد تا در نقشه های شومی که دارد به او کمک کند. همچنین مشاهده می کنیم که در قسمت نهم این مجموعه نیز از برادر دام استفاده می کند تا نقشه های خودش را ادامه بدهد. بسیاری از طرفداران این مجموعه منتظرند ببینند که آیا فیلم جدیدی که بر اساس شخصیت سایفر ساخته می شود می تواند به اندازه کافی جذاب باشد یا خیر؟

از همان ابتدا و از زمانی که سایفر در این فیلم ها معرفی شده است، همیشه به عنوان یک بدجنس فیلم معرفی شده که قلبی بسیار تاریک دارد و همیشه در حال جنایت کردن می باشد. بنابراین به نظر خیلی عجیب می آید که یک دنباله جانبی فیلم های سریع و خشن سعی کند تا چنین شخصیتی را مثبت تر کند. البته درباره این که این دنباله به چه شکلی خواهد بود هنوز هیچ اطلاعاتی در دسترس نمی باشد و حتی درباره این که داستان این مجموعه چگونه است نیز هنوز هیچ چیز معلوم نیست ولی این گونه به نظر می رسد که در چنین دنباله ای به احتمال زیاد سعی می شود که گوشه های شخصیت سایفر کمی بیشتر آشکار شود و یا این که حداقل داستان به شیوه ای نوشته شود که یک داستان زندگی برای او ارایه شود تا افرادی که فیلم را می بینند متوجه شوند که او چرا به این اندازه منفی شده است. شخصیت سایفر بر خلاف شخصیت "فیروسا" که شارلیز ترون آن را در فیلم "مکس دیوانه" بازی کرد، شخصیت پیچیده ای نیست و دارای رمز و راز زیادی نیست. البته شخصیت او در عین حال قابل درک کردن هم نیست! از همان ابتدا وقتی که شخصیت سایفر معرفی شده است، بیننده های سری فیلم های سریع و خشن آن را به عنوان یک شخصیت کاملا روانی و قاتل و جانی می بینند که دوست دارد تا همه را از بین ببرد تا خودش بر جهان حکمرانی کند. همچنین مشاهده می شود که او از این که خانواده دام را به راحتی بکشد به هیچ عنوان احساس بدی ندارد و حتی دام را هم ترغیب می کند که به خانواده اش توجهی نکند! از این رو بزرگترین سوالی که برای دنباله جانبی فیلم سریع و خشن برای سایفر قرار است ایجاد شود این است که آیا نیاز است که به این کاراکتر یک جنبه مثبت تر هم داده شود و یا این که بهتر است که این شخصیت به همان اندازه که خراب بوده است خراب باقی بماند تا فیلم جذابیت بیشتری داشته باشد.

نقش سایفر در سری فیلم های سریع و خشن

 

اولین باری که سایفر در سری فیلم های سریع و خشن معرفی می شود زمانی است که در کشور کوبا خودش را جلوی راه دام قرار می دهد و تظاهر می کند که ماشینش خراب شده است و وقتی که دام سعی می کند تا به او کمک کند، تصویری را در موبایلش به او نشان می دهد که در آن النا و پسرش مارکوس را به گروگان گرفته است. او از دام می خواهد تا مطابق نقشه هایش پیش برود و در غیر این صورت آن ها را خواهد کشت!

او در ادامه داستان دام را مجبور می کند تا به او کمک کند تا کدهای موشکی را از دولت روسیه بدزدد تا او بتواند نقشه هایش را پیش برود. البته در پایان قسمت هشتم فیلم دیده می شود که دام نمی گذارد تا سایفر نقشه هایش را عملی کند و با این که در پایان فیلم هشتم سایفر شکست می خورد ولی با این وجود در طول این فیلم همسر دام را می کشد که این یکی از بدترین و تاریکترین بخش های سری فیلم های سریع و خشن می باشد و این موضوع سایفر را به عنوان یک خطر بزرگ برای فیلم شماره 9 باقی می گذارد.

در قسمت نهم این مجموعه سایفر دوباره برای این که نقشه های شوم خودش را ادامه دهد بر می گردد و این بار از طریق بردار دام اقدام می کند و او را برای این که دام را شکست دهد تحت کنترل می گیرد. در یکی از قسمت های فیلم سایفر به برادر دام می گوید: "آیا به اندازه کافی از دام نفرت داری که شب ها خوابت نبرد؟" او سعی می کند تا احساس تنفر را در بردار دام شعله ور کند و به این شکل انتقام خودش را از دام بگیرد. البته در پایان فیلم شماره 9 نیز دیده می شود که با این که بردار دام کشته می شود ولی خود سایفر باز هم فرار می کند و برای شماره دهم آماده می شود.

یکی از مهم ترین نکته هایی که در رابطه با سایفر وجود دارد این است که او برای بهتر شدن ظرفیت کمتری دارد. به عبارت دیگر افرادی که می خواهند داستان این دنباله جانبی فیلم را بنویسند برای این که بتوانند سایفر را کمی روشن تر کنند آزادی عمل خیلی کمی دارند. این که به سایفر یک جنبه اخلاقی داده شود نیازمند تلاش زیادی است به این دلیل که سایفر در فیلم سریع و خشن شماره 8 و سریع و خشن شماره 9 نشان داده است که یک انسان بسیار بی رحم و یک بیمار کامل روانی است. از علاقه ای که به کشتن انسان های بیگناه دارد گرفته تا علاقه او به بمباران کردن شهرها تا دستور دادن برای کشتن همسر دام همگی از مواردی هستند که به نظر می رسد دست افرادی را که می خواهند چنین دنباله ای برای فیلم بنویسند را بسته و بسته تر می کند.

چرا احتمال دارد در دنباله ای که بر اساس شخصیت سایفر ساخته می شود، سایفر کمی مثبت تر شود؟

 

این که احتمال شخصیت سایفر در این فیلم کمی مثبت تر می شود چیزی است که به نظر می رسد در سری های قبلی فیلم نیز آن را مشاهده می کردیم. به عنوان مثال،  یکی دیگر از شخصیت های منفی این فیلم دکارد بود که بعدها در فیلم جنبه های مثبت تری از آن ارایه شد. بنابراین این که این شخصیت دوباره مثبت شود بسیار محتمل است. نمونه دیگری از چنین مثبت سازی شخصیت های بسیار منفی را می توانیم در فیلم کرولا ببینیم که جدیدترین فیلم بزرگ و مطرح والت دیسنی است. در این فیلم مشاهده می کنیم که بدجنس داستان به شکل بسیار شگفت انگیزی تبدیل به یک قهرمان می شود که احساس همزادپنداری بسیار زیادی دارد. البته مشکلی که ممکن است استفاده کردن از این روش برای سایفر داشته باشد این است که داستان کرولا برای این که دوبارنقش منفی داستان را تبدیل به یک قهرمان کرده بود مورد انتقادات بسیار زیادی قرار گرفته بود و به احتمال زیاد این ماجرا برای سایفر خیلی بیشتر خواهد بود و در حقیقت سایفر برای این که تبدیل به یک قهرمان شود نسبت به کرولا نیازمند داستان بسیار دقیق تری است تا بتواند او را تبدیل به یک انسانی بکند که دارای احساس همزادپنداری با دیگران می باشد و حتی ممکن است در بسیاری از جنبه های کار حتی چنین چیزی ممکن نباشد!

یکی از مهم ترین و جالب ترین نکته هایی که سایفر را تبدیل به یکی از جذاب ترین شخصیت های این داستان می کند این است که او حقیقتا یک هیولایی است که بدون این که کوچکترین احساس عذاب وجدانی برای کارهایی که انجام می دهد داشته باشد با تمام توان سعی می کند تا اهدافش را پیش ببرد. او همچنین شخصیتی دارد که از هیچ جنبه ای نمی توان کوچکترین چیز مثبتی در آن پیدا کرد. به عبارت دیگر این شخصیت یک شخصیت کاملا تاریک است که کوچکترین ویژگی مثبت و انسانی در آن وجود ندارد. به بیان بهتر این شخصیت سیاه سیاه است. البته شارلیز ترون هنرپیشه بسیار توانمندی است که می تواند ابعاد دیگری را به شخصیت هایی که بازی می کند اضافه کند. به عبارت دیگر او توانسته است به شخصیت فیورسا در فیلم مکس دیوانه ابعادی اضافه کند که آن را از حالت یک بعدی بیرون آورد. البته ممکن است در رابطه با شخصیت یک جانبه و کاملا سیاه سایفر خود شارلیز ترون هم با مشکلات جدی مواجه شود و نتواند آن را چند بعدی بکند!

البته این که بدترین شخصیتی را که شارلیز ترون بازی کرده است را تبدیل به یک شخصیت کمتر منفی بکنیم ممکن است باعث شود که هم از جذابیت شخصیت سایفر کم کند و هم این که باعث شود که بخشی از هنر شارلیز ترون هم کمرنگ شود. مخصوصا زمانی که او در فیلم هایی مانند بلوند اتمی و یا نگهبانانی از دیرباز بازی کرده است که فیلم هایی هستند که در آن ها شارلیز ترون شخصیتی را بازی می کند که با این که مشکلات زیادی دارد و این مشکلات او را تبدیل به انسانی بسیار خشن کرده اند؛ ولی در نهایت او قلب خوبی دارد!

آیا یک دنباله جانبی بر اساس شخصیت سایفر کار درستی است؟

 

سوال مهم دیگری که مطرح می شود این است که آیا اصلا این که یک دنباله جانبی برای فیلم که بر اساس شخصیت شارلیز ترون ساخته شده باشد کار درستی است یا خیر. حقیقت این است که در میان تمام شخصیت هایی که در سری فیلم های سریع و خشن وجود دارند، شخصیت سایفر از همه شخصیت ها جذاب تر است. توجه مخاطبین بسیاری به این شخصیت جلب شده و با توجه به این که او یک شخصیت منفی است و مدت زمانی که او در این فیلم ها حضور دارد نیز نسبت به زمانی که شخصیت های دیگر حضور دارند محدود است ولی با این وجود هواداران زیادی دارد. یکی از دلایل این موضوع این است که او بسیار بی رحم و بدجنس و شیطان صفت است که البته چنین فیلم هایی به این شخصیت و شخصیت هایی مانند آن احتیاج دارند. بنابراین این که دنباله ای برای این فیلم ساخته شود که بر اساس شخصیت دوست داشتنی اما منفی سایفر باشد ممکن است باعث شود که هواداران این فیلم حتی بیشتر هم بشوند و در نهایت چنین کاری می تواند بر اهمیت کار بیفزاید. از سوی دیگر در صورتی که داستان دنباله ای که قرار است ساخته شود نتواند به اندازه کافی شخصیت سایفر را باز کند ممکن است این کار منجر به شکست خوردن این فیلم شود. در هر حال باید منتظر بود و دید که این دنباله هیجان انگیز به چه شکل خواهد بود.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 16 ارديبهشت 1400 ساعت 10:50 | بازدید : 13 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

 

حقیقت این است که موضوع جاودانگی با این که ممکن است برای انسان ها موضوع جالبی باشد و ممکن است بسیاری از انسان ها آن را به عنوان یک آرزو داشته باشند ولی در حقیقت به این اندازه که در ابتدا به نظر می رسد زیبا نیست! در حقیقت حتی این موضوع ممکن است تلخ هم باشد!

موضوع جاودانگی در بسیاری از موارد ممکن است تبدیل به یک تراژدی برای انسان ها شود! وقتی که فردی جاودانه می شود ممکن است این جاودانه شدن باعث شود که او بسیاری از نزدیکان و دوستان خودش را از دست بدهد و همین غم از دست دادن نزدیکان و دوستان باعث می شود که این فرد دچار مشکلات زیادی در زندگی شود. بنابراین مشکلات جاودانه شدن و یا بهتر بگوییم "تراژدی جاودانه شدن" فردی در وصرتی که افراد دیگری که در کنار این فرد هستند چنین شانسی نداشته باشند می تواند بسیار غم انگیز باشد.

به عنوان مثال فرض کنید که شما جاودانه شوید در صورتی که تمام افرادی که در کنار شما وجود دارند چنین موقعیتی را نداشته باشند. در این صورت شما به مرور زمان شاهد مرگ تمام این افراد خواهید بود و این موضوع می تواند تاثیر بسیار منفی بر شما داشته باشد. به عنوان مثال شما شاهد مرگ پدر و مادر و تمام بستگانتان می باشید. در صورتی که ازدواج کنید شاهد مرگ همسرتان خواهید بود و بعد از آن نیز شاهد مرگ فرزندانتان و فرزندان آن ها و .... خواهید بود. این موضوع باعث می شود که به هرکیدام از چیزهایی که به آن ها دل بسته اید به زودی آن ها را از دست خواهید داد و همین موضوع باعث می شود که شما دچار یاس فلسفی می شوید.

یکی دیگر از جنبه های بسیار بد و ویران کننده جاودانگی این است که شما در طول زندگی جاودانه خودتان مجبور می شوید با مشکلات زیادی دست به گریبان شوید: شما در طول زندگی خودتان مشکلاتی از قبیل جنگ های مختلف، فقر و بیماری های مختلف را شاهید خواهید بود و همین موضوع می تواند تاثیر بسیار زیادی بر روی میزان سلامتی روانی شما داشته باشد. بنابراین بار دیگر که خواستید به جاودانگی و به جاودانه شدن فکر کنید بهتر است در ابتدا خوب فکر کنید که آیا این جاودانه شدن حقیقتا برای شما یک رویا می باشد و یا این که شما کابوسی به نام زندگی ابدی را تجربه می کنید؟

در فیلم ابرقهرمانی "نگهبانانی از دیرباز" با بازی "شارلیز ترون" شما می توانید تا حدودی حال و احوال فردی را که دچار مشکل "نامیرایی" شده است درک کنید. این فیلم بر اساس همین موضوع ساخته شده است و شامل کاراکترهایی می شود که جاودانه هستند. در ادامه این فیلم را معرفی می کنیم:

 

فیلم "نگهبانانی از دیرباز" یا The Old Guard فیلمی در ژانر فیلم های ابرقهرمانی است. کارگردانی این فیلم را جینا بیتوود (Gina Bythewood) بر عهده دارد و در این فیلم شارلیز ترون (Charlize Theron) ستاره درخشان سینمای هالیوود و بازیگر برنده جایزه اسکار در نقش زنی ابرقهرمان به ایفای نقش می پردازد.

در این فیلم داستان جنگجویانی روایت می شود که رئیس آن ها زنی شجاع به نام "اندی" می باشد. البته بر خلاف بسیاری از جنگجویانی که در تمام فیلم های دیگر دیده می شود در این فیلم این جنگجویان از هیچ لباس مخصوص و یا از هیچ شیوه مخصوصی برای جنگیدن استفاده نمی کنند. همچنین بر خلاف جنگجویان دیگری که در فیلم های ابرقهرمانی دیده می شود افرادی که در این فیلم در نقش جنگجویان ظاهر می شوند افرادی نیستند که ظاهری عجیب و غریب و کاملا متفاوت با انسان های دیگر داشته باشند! این افراد به هیچ عنوان مانند "سوپرمن" پرواز نمی کنند و یا مانند "اسپایدرمن" بر روی دیوارها حرکت نمی کنند. آن ها همچنین مانند "دکتر دوم" نمی توانند از راه دور انسان ها را بکشند و هیچ توانایی خاصی ندارند. وقتی که با دشمنانشان می جنگند و دشمنان به آن ها شلیک می کنند؛ آن ها زخمی می شوند به به زمین می افتند. اما قدرت اصلی آن ها و ویژگی اصلی که از آن ها یک ابرقهرمان ساخته است این است که آن ها هرگز نمی میرند!

در حقیقت این ویژگی در میان تمام این گروه قهرمانان و از جمله خود اندی مشترک است. اندی و همراهانشان وقتی که گلوله می خورند به زمین می افتند و حتی خونریزی می کنند ولی بعد از مدتی دوباره بلند می شوند چون خونریزی های آن ها بند می آید و به طرز معجزه آسایی به سرعت بهبود پیدا می کند و دوباره به سرعت بلند می شوند و به فردی که به آن ها حمله کرده بوده است حمله می کنند و این فرد را شکست می دهند.

این جنگجویان برای مدت های طولانی این کار را انجام می داده اند (برای قرن های متمادی) اندی که رهبری و مدیریت این گروه را برعهده دارد از تمام اعضای این گروه پیرتر است. البته به غیر از اندی اعضای دیگر هم نامیرا هستند:

 

جو (با بازی مروان کنزاری) یکی دیگر از اعضای گروه است که او نیز مانند اندی و دیگر اعضای گروه نامیرا می باشد. این فرد در دوره جنگ های صلیبی به گروه آن ها پیوسته است.

نیکی (با بازی لوسا مارینلی) نیز از دیگر اعضای گروه است که مانند آن ها نامیرا می باشد که او نیز مانند جو در دوره جنگ های صلیبی به گروه پیوسته است.

بوکر (با بازی ماتیاس شوبنارت) نیز یکی دیگر از اعضای گروه می باشد که در طول دوران جنگ های ناپلئون به این گروه پیوسته است.

البته علاوه بر این سه نفر و خود اندی که رهبری این گروه را برعهده دارد؛ اصل داستان این فیلم بیشتر بر روی جدیدترین فردی که به این گروه اضافه شده است می چرخد. این فرد نایل فریمن (با بازی کیکی لین) است که جدیدترین عضو گروه می باشد ویک سرباز جوان نیروی دریایی آمریکا است.

البته علاوه بر این پنج تن ابرقهرمان داستان، در طول مدت فیلم مشخص می شود که ابرقهرمان های دیگری نیز در کنار این ابرقهرمان ها وجود داشته اند و به دلایل مختلف از بین رفته اند. یکی از مهم ترین بخش های فیلم مربوط به زمانی می شود که نایل کم کم سعی می کند تا درباره چگونگی نامیرا بودن این افراد اطلاعاتی کسب کند. او به این نتیجه می رسد که حتی این ابرقهرمان ها هم ممکن است بمیرند ولی زمان مرگ آن ها کاملا نامشخص است. در یکی از صحنه های فیلم اندی برای نایل توضیح می دهد که یکی دیگر از این ابرقهرمان ها که دوست آن ها بوده است بعد از مدت های طولانی نامیرا بودن؛ میرا شده و نیروهای خودش را از دست داده و مرده است و وقتی که نایل از او می پرسد که از کجا می توان تشخیص داد که زمان میرا شدن هرکدام از ما چه زمان می رسد اندی پاسخی برای او ندارد. اندی برای نایل توضیح می دهد که این زمان بالاخره برای هرکدام از نامیرایان می رسد چه بخواهند و چه نخواهند ولی این که این زمان چه زمانی خواهد بود جای سوال دارد. این گروه دارای توانایی های خاصی هستند و از تمام افراد دیگری که در کنارشان وجود دارد طولانی تر زندگی می کنند ولی یک روز توانایی های آن ها هم تمام می شود و آن ها هم خواهند مرد.

اندی ابرقهرمانی است که در تمام این مدت به عنوان یک ابرقهرمان نامیرا به جنگیدن با پلیدی ها و بی عدالتی ها پرداخته است و در عین حال بعد از مدت طولانی جندگین های بی حاصل احساس خستگی زیاد می کند. او فردی افسرده است که احساس می کند که در تمام این مدتی که به عنوان یک فرد نامیرا زندگی می کرده است زندگیش به صورت شبه واری گذشته است. او احساس می کند که مانند یک سایه زندگی می کند و بدون این که درکی از لذت های حقیقی زندگی داشته باشد مجبور می شود تا زمان بی پایانی را به زندگی کردن بدون هویت بگذراند. او همچنین از ستم روزگار و زمانه خسته است و به همین دلیل احساس ناامیدی زیادی دارد.

اندی همچنین احساس شک و تردید می کند؛ او احساس می کند که نمی داند که آیا تمام تلاش هایی که برای زنده نگه داشتن عدالت و از بین بردن بی عدالتی های مختلف در دنیا کرده است به نتیجه ای می رسند یا خیر؟ او همچنین در هاله ای از ابهام ذهنی زندگی می کند. او نمی داند که تا چه زمانی باید به جنگیدن ادامه دهد و تا زمانی که قدرت نامیراییش تمام شود باید به چه میزان بجنگد. او نمی داند که چه مدت دیگر باید زندگی کند و همه این موضوعات او را ناراحت می کنند.

او بعد از مدت های طولانی کار و تلاش برای از بین بردن سمت در دنیا به این نتیجه رسیده است که دنیایی که در آن زندگی می کند هیچ تغییری نکرده است و بهتر نشده است. او به این نتیجه رسیده است که تلاش کردن برای از بین بردن ستم کاری بی فایده است و بنابراین دچار یک نوع یاس فلسفی شده است. او به همراه دیگر همراهان خودش احساس می کنند که  با تمام این احوال، او سعی می کند تا در اوج یاس و ناامیدی که دارد امید خودش را به ادامه مبارزه حفظ کند. او علاوه بر خودش خودش را در ارتباط با تمام افراد دیگر گروه مسئول می بینید. او فکر می کند که اگر به عنوان رهبر گروه تسلیم این احساسات ناامیدی و یاس شود دیگر نمی تواند کار رهبری را به خوبی انجام دهد.

شخصیت "اندی" که نقش آن را شارلیز ترون به خوبی ایفا کرد شخصیتی است که از زندگی کردن به شیوه جاودانه خسته شده است و احساس می کند که زندگی جاودانه برای او چیزی جز سختی به همراه نداشته است. او به این نتیجه رسید که تمام مامویت هایی که برای مقابله کردن با ظلم و ستم دارد همگی در راستای کشتن انسان ها می باشد و بنابراین احساس می کند که رها شدن از این موضوع جاودانگی می تواند برای او نعمت بسیار بزرگی باشد. بنابراین در دقایق پایانی فیلم متوجه می شویم که اندی نیز به آرزوی دیرینه خودش یعنی میرا شدن می رسد و بعد از این که با چند تن از مامورین شرور فیلم درگیر می شود زخمی می شود به شیوه ای که زخمش بهبود پیدا نمی کند!

 

اندی در طول مدت فیلم با نایل آشنا می شود ونایل دوباره امید را به زندگی اندی برمی گرداند. در حقیقت اندی با وجود نایل دوباره امیدش را نسبت به انسانیت باز می ستاند و سعی می کند تا دوباره نسبت به بشریت و دنیا خوشبین باشد. در حقیقت نایل عاملی می شود برای این که اندی دوباره تبدیل به همان ابرقهرمانی شود که باید باشد. و حتی وقتی اندی دوباره میرا می شود به نایل می گوید که او برایش اهمیت ویژه ای دارد و او باعث شده است که اندی دوباره مفهومی از زندگی را که به دنبال آن بوده است بدست آورد. آن ها با هم به شکست دادن دشمنان انسانیت می پردازند و بار دیگر موفق می شوند و بعد از شکست دادن آن ها قهرمانان داستان تصمیم می گیرند تا مدتی که از زندگی اندی باقی مانده است را در کنار هم سپری کنند.

البته با این که داستان فیلم نگهبانانی از دیرباز داستانی تازه نیست؛ ولی حقیقت این است که فیلم یک فیلم هیجان انگیز است و با این که نمی توان گفت ماجرای تازه ای را برای ما می آورد ولی حقیقت این است که به اندازه کافی خوب هست که ما را غرق ماجراهای خودش و شخصیت ها بکند. همچنین شخصیت هایی که در این فیلم ظاهر شده اند همگی شخصیت هایی دوست داشتنی هستند و رابطه ای که با آن ها دارند باعث می شود که مخاطبین برای مدت طولانی جذب آن ها شوند. داستان فیلم یک روند کاملا منطقی را برعهده دارد و در این فیلم شما به عنوان یک بیننده احساس می کنید که دوست دارید تا با روند فیلم قهرمانان را دنبال کنید تا ببینید که به کجا می رسند. روند فیلم همچنین به شیوه ای است که شما را برای دیدن دنباله های این فیلم و شماره های بعدی آماده می کند....


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 11 اسفند 1399 ساعت 14:59 | بازدید : 17 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

قورباغه آخرین اثر هومن سیدی

مدت‌هاست در خیابان‌های پایتخت و سایر شهرهای ایران، بیلبوردها و بنرهای تبلیغاتی سریال ” قورباغه ” ، با حضور بزرگ‌ترین سوپر استارهای حال حاضر سینمای ایران، خودنمایی می‌کند.

اسم هومن سیدی به عنوان کارگردان با سابقه‌ی درخشانش و حضور چهره‌های شاخص سینمای ایران از جمله نوید محمدزاده، صابر ابر، سحر دولتشاهی، مهران غفوریان و … توجه عموم مردم را به خود جلب کرد و انتظارات را بالا برد.

خبر توقیف پخش سریال قورباغه، درست یک شب قبل از زمان اعلام شده برای پخش اپیزود اول، بیش از پیش خبرساز شد. هیچ خبر تکمیل کننده‌ای برای علت توقیف این سریال مطرح نشد. و در هیچ جایی حرفی از علت توقیف پخش این سریال به میان نیامد. هومن سیدی به عنوان کارگردان سریال قورباغه در صفحه‌ی اینستاگرام خود در واکنش به توقیف پخش سریال، پستی را منتشر کرد. در این ویدئو که مربوط به حضورش در برنامه‌ی خندوانه بود، در جواب به این سوال که با موانع و سختی‌های پیش رو چه می‌کند، عنوان کرده بود که “من همیشه رو به جلو حرکت می‌کنم و اگر مانعی سر راهم بگذارند از روی آن می‌پرم”. این‌طور به نظر می‌رسد که هومن سیدی این بار هم توانست از روی موانع بپرد و به حرکت رو به جلوی خود ادامه دهد!

دامنه‌ی گسترده‌ی اعتراضات مردمی در شبکه‌های اجتماعی، مدیران نماوا را مجبور کرد که طی اعلامیه‌ای عنوان کنند که در صورت عدم پخش سریال تا موعد مقرر، هزینه‌ی تمامی اشتراک‌های فروخته شده را به کاربران پس می‌دهند. اما در فاصله‌ی کمتر از ده روز، خبر رفع توقیف پخش سریال قورباغه منتشر شد و به نظر می‌رسد که این اتفاق، تنها مجالی برای خبرگزاری‌ها فراهم کرد که پروپاگاندای تبلیغاتی پشت این سریال را گسترش دهند. ناگفته نماند در همین چند اپیزود منتشر شده ، سریال قورباغه برخی از خط قرمزها و ممیزی‌های همیشگی رسانه‌ای را پشت سر گذاشته است. مثلا استفاده از موسیقی رپ با اجرای یاس در اپیزود اول این سریال، عدم رعایت حجاب اسلامی پیرزنی که در اپیزود دوم سریال روی تخت خوابیده و یا به تصویر کشیدن اتفاقاتی که تا پیش از این در سینمای ایران محکوم به سیاه نمایی می‌شده است، از جمله ساختارشکنی‌هایی است که تا پیش از پخش سریال قورباغه در سینما و سیمای ایران بی سابقه بوده است. با وجود تمام این حواشی که بیشتر جنبه‌ی تبلیغاتی برای سریال داشت، در نهایت پخش سریال قورباغه با اندکی تاخیر در شبکه‌ی اینترنتی نماوا آغاز شد.

هومن سیدی کارگردان فوق‌العاده‌ایست که فیلم‌های موفقی از جمله “سیزده” و “آفریقا” را در کارنامه‌ی هنری خود دارد. با این که فیلم‌های دیگر او یعنی “مغزهای کوچک زنگ زده” ، “خشم و هیاهو” و “اعترافات ذهن خطرناک من” بیشتر دیده شده‌اند، اما هیچ کدام از این فیلم‌ها نتوانستند موفقیت دو فیلم اول را تکرار کنند. برای افرادی که سینمای سیدی را دنبال می‌کنند، حال و هوای سریال قورباغه کاملا قابل پیش بینی بود. سیدی شیفته‌ی هیجان و فیلم‌های اکشن است و شاید تنها کارگردان ایرانی است که سعی دارد فیلم‌هایی در این ژانر بسازد. او معمولا روی موضوعاتی دست می‌گذارد که آمیخته با جرم و جنایت است. در همان اولین پلان‌های قسمت اول سریال قورباغه مشخص شد که هومن سیدی در این سریال هم خط سینمای مورد علاقه‌ی خود را دنبال کرده است. در نقد سریال قورباغه باید گفت که سیدی به پختگی بیشتری رسیده و توانسته اکشن باورپذیرتر و هیجان انگیزتری را نسبت به فیلم‌هایش ارائه دهد.

از نکات مثبتی که در نقد سریال قورباغه باید به آن اشاره داشت، کارگردانی آن است. مثلا استفاده از دوربین روی دست و گرفتن نماهایی از پشت سر کاراکترها در اپیزود اول، انتخاب درستی است که علاوه بر بالا بردن هیجان در مخاطب، حس تعقیب و گریز را القا می‌کند. یا قاب‌های ثابتی که در اپیزودهای بعدی، تصویری اجمالی از فضای ساخته شده به نمایش می‌گذارد. قاب بندی‌های زیبا، دکوپاژ دقیق و ریتم درست، از ویژگی‌های مثبتی است که در نقد سریال قورباغه باید به آن اشاره کرد.

 

از دیگر نکات قابل تحسین دیگر در نقد سریال قورباغه ، بازی‌های درست و هدایت شده است و این یک امتیاز مثبت دیگر را به هومن سیدی می‌دهد. به جز نقش‌های اصلی که به عهده‌ی بازیگران مطرح و شناخته شده‌ی سینماست، سایر نقش‌های فرعی به بازیگرانی سپرده شده است که چهره‌های چندان شناخته شده‌ای نیستند. البته هومن سیدی به درستی هر یک از بازیگران را انتخاب کرده و بازیگران نقش‌های فرعی در سریال قورباغه، عموما بازیگران شناخته شده‌ی عرصه‌ی تئاتر هستند که توانایی‌های خود را پیش از این نیز به اثبات رسانده‌اند. با توجه به گذر سریال در میان سال‌های متفاوت و فضاهای متنوع، تیپ‌های متفاوتی که در قالب کاراکترهای سریال قورباغه می‌بینیم از تنوع گسترده‌ای برخوردار است که تا به این‌جا اکثر بازی‌ها قابل قبول و شایسته‌ی احترام است.

تا پیش از هومن سیدی شاید فقط مهدی فخیم‌زاده با استفاده از داستان‌های جنایی و معمایی، سعی کرده سریال‌هایی در این ژانر بسازد که در نوع پرداخت، با قورباغه تفاوت‌های فراوانی دارد. پس از این منظر باید سریال قورباغه را در بین آثار تولید شده در ایران، منحصر به فرد خواند و این یکی دیگر از ویژگی‌های مثبت این سریال است.

تا به این‌جا سعی کردیم از نکات مثبت و خوبی‌های سریال قورباغه صحبت کنیم. بازی‌های خوب، قاب‌های زیبا و دکوپاژهای درست و از همه مهم‌تر ژانر متفاوت، سریال قورباغه را از سایر سریال‌های ایرانی پخش شده تا به حال متمایز می‌کند. اما ویژگی‌های منفی این سریال به قدری گل درشت‌اند که تمام مزیت‌های سریال قورباغه را تحت شعاع قرار می‌دهد! مهم‌ترین ایرادی که در نقد سریال قورباغه به چشم می‌خورد سناریوی بسیار ضعیف آن است.

بگذارید در همین جا بگویم که ماجرای دزدی سنارویوی سریال قورباغه از فیلم سینمای “La Haine” چرند است. این فیلم که توسط کارگردان سرشناس فرانسوی متیو کاسوویتس ساخته شده است، به کلی خط روایت متقاوتی با سناریوی قورباغه دارد. صرفا چون فیلم با سه کاراکتر محوری سر و کار دارد و به مساله‌ی دزدی اسلحه و خشونت در یک جامعه‌ی شهری می‌پردازد، دلیلی نیست که بتوان گفت سریال قورباغه کپی است. پس این ادعای بی خودی را کلا رد می‌کنم. ماجرای ادای احترام هومن سیدی به متیو کاسوویتس و فیلمش هم به این معنی نیست که من از روی سناریوی این فیلم کپی کرده‌ام! در دنیای هنر و به خصوص در سینما، این شکل تاثیر پذیری بسیار رایج است و مختص ایران و یا هومن سیدی هم نیست و بزرگ‌ترین و سرشناس‌ترین کارگردان‌های سینمای جهان نیز چنین ارجاعات و تاثیر پذیری‌هایی را داشته‌اند.

صحبت من چیز دیگری است. وقتی می‌گویم سناریوی سریال قورباغه افتضاح است، دلایل دیگری دارد. به عنوان مثال همان اپیزود اول سریال را به یاد بیاورید. اتقافی که قرار است نقطه‌ی آغاز سناریوی سریال باشد، یعنی دزدی اسلحه چقدر ساده و دم دستی پرداخت شده است. یک مامور سوار بر موتور از کنار سه جوان علاف عبور می‌کند و یک بگو مگوی ساده هم بین آن‌ها در می‌گیرد و بعد صدای شلیک! خب اگر قرار است که آن ماموری که کشته می‌شود به کاراکتر تبدیل شود و در سریال دیده شود، پس چرا هیچ پرداختی ندارد! چرا یک بگو مگوی ده ثانیه‌ای بی محتوا با این سه جوان دارد؟ مثلا چه ایرادی داشت اگر صرفا با صدای شلیک گلوله سریال آغاز می‌شد و در ادامه می‌فهمیدیم که صدای شلیک گلوله برای چیست ؟ سریال قورباغه سرشار از شخصیت‌های ضعیفی است که هیچکدام پرداخت درستی ندارند. هیچ کدام از شخصیت‌ها مجال پرداخت پیدا نمی‌کنند. کافی است رجوع کنید به همان فیلم :نفرت” که عده‌ای معتقدند سناریو از روی آن کپی برداری شده است. هر یک از سه شخصیت محوری سریال به قدری پرداخت دقیق و درستی دارند که می‌توان ضعف‌های بزرگ سریال قورباغه در پرداخت شخصیت‌ها را دریافت. حتی شخصیت اصلی سریال یعنی رامین! این که قلبش سمت راستش است و با شلیک گلوله به سرش نمی‌میرد، به هیچ وجه نه پرداختی به شخصیت اضافه می‌کند و نه تکلیفش را با درام مشخص می‌کند. مثلا اگر به هر دلیل دیگری رامین از این مهلکه جان سالم به در می‌برد چه ایرادی داشت؟ شخصیت اصلی سریال به جز واگویه‌های بی معنی در قالب نریشن، هیچ کمکی به پیشبرد درام نمی‌کند.

چیزی که داستان سریال قورباغه را شکل می‌دهد، یعنی دزدی اسلحه و اتفاقات بعد از آن به مسخره‌ترین شکل ممکن روایت می‌شود و سناریوی سریال قورباغه به سادگی از کنار دراماتیک‌ترین اتفاقی که آغازگر سریال است می‌گذرد و این اتفاق ناامید کننده، از همان ابتدا سریال آب پاکی را روی سر مخاطب می‌ریزد.

البته این‌هایی که گفته شد تمام ضعف‌های سریال نیست. قورباغه تصویری از شهرک اکباتان ارائه می‌دهد که انگار تگزاس است! این درست است که قورباغه خواسته به شکل رئالیسم جادویی داستانش را روایت کند، اما این نوع روابط هم اصول خود را دارد. چطور در پرداخت به داستان‌های فلاش بک، مثل به تصویر کشیدن سال‌های جنگ تحمیلی و … همه چیز واقعی به نظر می‌رسد و به زمان حال که می‌رسد انگار شخصیت‌ها در دنیای دیگری نفس می‌کشند؟ هیپنوتیزم و ویژگی‌های شخصیت رامین می‌تواند بازگو کننده‌ی دلیل قصه‌ای باشد که هیچ وقت در سریال قورباغه شاهد آن نیستیم

https://www.honarist.com


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 5 اسفند 1399 ساعت 12:1 | بازدید : 35 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

سی و نهمین دوره از جشنواره سینمایی فجر از ۱۲ تا ۲۲ بهمن به میزبانی سینماهای کشور برگزار می‌شود. این دوره از جشنواره به دلایل متعددی متفاوت‌تر از همه دوره‌های به نظر می‌رسد؛ از شیوع ویروس کرونا تا غیبت کارگردان‌های شناخته‌شده و البته حضور حداکثری کارگردانان فیلم اولی. بنابراین جشنواره فجر ۹۹ می‌تواند خاص‌ترین دوره از مراسم جشنواره فجر هم باشد.

داوران جشنواره فجر ۹۹

داوران فیلم‌های سینمایی ساره بیات، محمد احسانی، مرتضی پورصمدی، بهرام توکلی، نیما جاویدی، سیدجمال ساداتیان و مصطفی کیایی هستند که پس از بازبینی ۵۷ فیلم سینمایی، ۱۶ فیلم در رشته‌های مختلف را برای نامزدی در بخش سودای سیمرغ اعلام کرده‌اند. داوران فیلم‌های مستند بلند و کوتاه داستانی سعید پوراسماعیلی، امیر توده روستا، محمدعلی فار

سی، محمد کارت و سام کلانتری هستند که پس از بازبینی ۳۱ فیلم مستند بلند (بالای ۷۰ دقیقه) و ۳۸ فیلم کوتاه (۳ تا ۱۵ دقیقه) نامزدهای این دو بخش را انتخاب کرده‌اند.

تک تیرانداز

کارگردان: علی غفاری

تهیه‌کننده: ابراهیم اصغری

بازیگران: کامبیز دیرباز، عبدالرضا نصاری، علیرضا کمالی و امیررضا دلاوری

فیلم به تاثیر و حضور شهید رسول زرین در ناکام گذاشتن عملیات‌های دشمن در جریان جنگ تحمیلی می‌پردازد و جز این هدف هیچ آرزوی دیگری ندارد. شاید جالب باشد بدانید که «تک ‌تیرانداز» با نام «شکار شکارچی» مجوز گرفت اما در نهایت نامش را عوض کردند. نقش‌آفرینی متفاوت و چشمگیر دیرباز باعث شده که بسیاری او را یکی از مدعیان اصلی سیمرغ جشنواره امسال بدانند.

خلاصه داستان: برشی کوتاه از حضور حماسی عبدالرسول زرین، بهترین تک‌تیرانداز دوران دفاع مقدس است

بی همه چیز

کارگردان: محسن قرایی

تهیه‌کننده: جواد نوروزبیگی

بازیگران: پرویز پرستویی، هدیه تهرانی، هادی حجازی‌فر، باران کوثری، مهتاب نصیرپور، پدرام شریفی، بابک کریمی و فرید سجادی‌حسینی

سومین ساخته سینمایی محسن قرایی در ابتدا قرار بود در سکوت کامل خبری در شهر گرمسار جلوی دوربین برود. بنابراین پروژه استارت خورد اما در همان روزهای نخست این جواد نوروزبیگی بود که طی مصاحبه‌ای اعلام کرد شهاب حسینی تنها پس از چند روز حضور در برابر دوربین گریمش را بر هم زد و حاضر به همکاری نشد. بنابراین همین خبر کافی بود تا «بی همه چیز» مثل بمبی در رسانه‌های سینمایی منفجر شود.

خلاصه داستان: برداشتی آزاد از نمایشنامه‌ی «ملاقات با بانوی سالخورده» نوشته‌ فردرویش دورنمات.

ابلق

کارگردان: نرگس آبیار

تهیه‌کننده: محمدحسین قاسمی

بازیگران: بهرام رادان، الناز شاکردوست، مهران احمدی، هوتن شکیبا و گلاره عباسی

جدیدترین ساخته نرگس آبیار که حجم بیشتر فیلمبرداری آن در تهران انجام شده پیش از این «بی‌وقتی» نام داشت. این فیلم که اردیبهشت امسال و در سکوت کامل خبری جلوی دوربین رفت با وجود مضامین زنانه و همیشگی سینمای آبیار با ساخته‌های قبلی او متفاوت به نظر می‌رسد. انتظار می‌رود که این فیلم مجموعه‌ای از بهترین هنرنمایی‌ها در کنار یکدیگر قرار داده باشد.

خلاصه داستان: زنی به همراه همسر و فرزندش در حاشیه یک شهر بزرگ زندگی می‌کنند.

یدو

کارگردان: مهدی جعفری

تهیه‌کننده: محمدرضا مصباح

بازیگران: ستاره پسیانی، اکبر اودود، سعید آلبوعبادی، میلاد صویلاوی، محمدمهدی آلبوعلی و ریحانه آریامنش

مهدی جعفری پس از موفقیت فیلم «۲۳ نفر» حالا «یدو» را ساخته که شباهت‌های بسیاری با فیلم قبلی او دارد. همان حال‌وهوای روایت‌های نوجوانانه این بار به ملزوماتی سنگین‌تر و فضاسازی‌های جدی‌تر تزیین شده تا بیشتر از هر زمان دیگری فضای آبادان و جنگ تحمیلی در آغاز دهه ۶۰ شمسی را روایت کند. در میان بازیگران فیلم هم تنها ستاره پسیانی بازیگری حرفه‌ای است و سایر هنرمندان «یدو» بازیگران بومی هستند.

خلاصه داستان: اولین ماه‌های جنگ تحمیلی در آبادان است.

تیتی

کارگردان و تهیه‌کننده: آیدا پناهنده

بازیگران: الناز شاکردوست، هوتن شکیبا، پارسا پیروزفر، امیر حامد، سودابه جعفرزاده و مهدی فریضه

چهارمین ساخته آیدا پناهنده در شرایطی مشابه با فیلم دیگر او یعنی «ناهید» کاملا در اقلیم گیلان فیلمبرداری شده و به نظر می‌رسد که فیلم بی‌نظیری از آب درآمده که بسیاری از منتقدان منتظر تماشای آن هستند.

خلاصه داستان: استادی که قصد دارد پایان‌نامه‌ای درمورد پایان جهان به اثبات برساند با مادری عجیب و غریب که می‌خواهد لیاقت انسانیت را داشته باشد، ملاقات می‌کند.

 

رمانتیسم عماد و طوبا

کارگردان: کاوه صباغ‌زاده

تهیه‌کننده: مهدی صباغ‌زاده

بازیگران: حسام محمودی، الناز حبیبی، علی انصاریان، مرتضی علی‌عباس‌ میرزایی، ستایش تارانی، سانیا رمضانی و سام ولی‌پور

دومین ساخته کاوه صباغ‌زاده پس از موفقیت‌هایی که «ایتالیا ایتالیا» ثبت کرد باز هم در همان حال و هوا ساخته شده تا کاوه ثابت کند که می‌داند نباید به ترکیب برنده دست زد. با این حال «رمانتسیم» تفاوت عظیمی با «ایتالیا ایتالیا» دارد؛ این فیلم سرشار از جلوه‌های ویژه شده و یک عنوان صرفا درام نیست.

خلاصه داستان: وقتی سرنوشت برای اولین بار عماد و طوبا را روبه‌روی هم قرار داد، هر دو خوب می‌دانستند که عشق بیشتر یک مهارت است تا هیجان و تپش قلب و خارش پوست.

 

روزی روزگاری آبادان

کارگردان: حمیدرضا آذرنگ

تهیه‌کنندگان: عبدالله اسکندری و علی اوجی

بازیگران: فاطمه معتمدآریا، محسن تنابنده، الهام شفیعی، هیراد آذرنگ و سهیل جمالی

نخستین تجربه کارگردانی حمیدرضا آذرنگ در حقیقت براساس نمایش‌نامه‌ای ساخته شده که او در سال ۸۴ در تئاتر شهر روی صحنه برده بود. اگرچه شیوع ویروس کرونا مراحل تولید و تدوین فیلم را دچار مشکل کرد اما «روزی روزگاری آبادان» در نهایت به فجر ۹۹ رسیده است. این فیلم با وفاداری به مردم جنوب کشور یک داستان خانوادگی قابل تامل را مطرح می‌کند.

خلاصه داستان: خانواده پنج‌نفره مصیب چرخیده در آخرین روزهای سال مشغول خرید شب عید هستند اما به دلیل حال بد مصیب که ناشی از گرفتاری‌اش به مواد مخدر است، کشمکشی میان آن‌ها ایجاد می‌شود.

 

بعد از اتفاق

کارگردان: پوریا حیدری‌اوره

تهیه‌کننده: شهاب حسینی

بازیگران: رضا کیانیان، جواد عزتی، گلاره عباسی، ستاره پسیانی، بهرام افشاری، نیما شعبان‌نژاد، یسنا میرطهماسب، علی انصاریان و روح‌الله جعفری

بعد از اتفاق» در شرایطی مشابه با «خورشید» یکی دیگر از فیلم‌های سینمای ایران در سال‌های اخیر است که توجه ویژه‌ای به زندگی کودکان دارد. این فیلم که تهیه‌کنندگی آن برعهده شهاب حسینی بوده بازیگران نام آشنای متعددی را در لیست بازیگران خود می‌بیند که برای یک فیلم نوجوانانه‌پسند اندکی کم‌نظیر به نظر می‌رسند. «بعد از اتفاق» نخستین بار در جشنواره کودک اصفهان اکران شد و در همان جشنواره هم جایزه ویژه یونسیف را تصاحب کرد. علی انصاریان که این روزها شدیدا درگیر ویروس کرونا است هم در این فیلم هنرنمایی می‌کند.

خلاصه داستان: کودکی به نام روح‌الله بعد از یک اتفاق ناگوار تصمیم می‌گیرد با شرایط کنار بیاید و به دنبال اهدافش برود.

کارو

کارگردان: احمد مرادپور

تهیه‌کننده: حسین صابری

بازیگران: مریلا زارعی، پیمان مقدمی و حبیب پاینده

چهارمین تجربه کارگردانی احمد مرادپور با همکاری سازمان هنری - رسانه‌ای اوج ساخته شده و البته نخستین محصول مرکز فیلم و سریال عصر هم لقب می‌گیرد. «کارو» در ابتدا قرار بود که برای اکران در جشنواره فجر ۹۸ آماده شود اما به دلیل سرمای سخت کوهستان‌های سرد استان اردبیل که فرایند فیلمبرداری و تولید فیلم را دشوار می‌کرد، شانسی برای حضور در جشنواره پارسال پیدا نکرد.

خلاصه داستان: کارو نوجوان کرمانشاهی بعد از سال‌ها تمرین به تیم ملی کشتی دعوت می‌شود اما شرایط تغییر می‌کند.

خط فرضی

کارگردان: فرنوش صمدی

تهیه‌کننده: علی مصفا

بازیگران: سحر دولتشاهی، پژمان جمشیدی، حسن پورشیرازی، آزیتا حاجیان، امیررضا رنجبران و صدف عسگری

فرنوش صمدی دو سال پیش و با موفقیت تاریخی فیلم‌های کوتاهش فرصت آن را پیدا کرد تا عضو آکادمی اسکار باشد. او حالا به سراغ نخستین تجربه کارگردانی فیلم بلند رفته و در ایستگاه اول به ساخت یک ملودرام زنانه پرداخته که مانی حقیقی مشاور کارگردانی آن است. ظاهرا در این فیلم هم قرار بر آن شده که نقش‌آفرینی جدیدی از پژمان جمشیدی دیده شود و البته سحر دولتشاهی هم در این فیلم حضور دارد.

خلاصه داستان: سارا به همراه همسرش حامد و دختر خردسال‌شان به یک عروسی در شمال ایران دعوت شده‌اند اما حامد به دلیل مشکلات کاری نمی‌تواند به این سفر برود و این تصمیم در حقیقت آغازگر اتفاقی است که زندگی سارا را دگرگون می‌کند.

مامان

کارگردان: آرش انیسی

تهیه‌کننده: مجید برزگر

بازیگران: رویا افشار، امیر نوروزی، امیر شمس، رها حاجی‌زینل و عرفان ابراهیمی

جشنواره فجر ۹۹ به عنوان سی و نهمین دوره از جشنواره سینمایی فجر میزبان کارگردان‌های فیلم اولی شده و «مامان» یکی دیگر از آثاری است که توسط کارگردانی فیلم اولی ساخته شده است. این فیلم نخستین تجربه بلند آرش انیسی لقب می‌گیرد؛ کارگردانی که پیش از این فقط در دنیای فیلم‌های کوتاه و مستند حضور داشته و حالا چالش بزرگی را برعهده گرفته که به نظر می‌رسید به خوبی از پس آن برآمده باشد. شاید جالب باشد بدانید که انیسی و همکارانش حدود دو سال درگیر ساخت این فیلم بودند.

ستاره‌بازی

کارگردان: هاتف علیمردانی

تهیه‌کننده: علی سرتیپی

بازیگران: فرهاد اصلانی، مایکل مدسن، شبنم مقدمی، مارشال منش، ملیسا ذاکری، لیندا جویز، هاوارد رسنزتین و دان لیستر

هاتف علمیردانی که بیشتر به دلیل کارگردانی فیلم‌های کمدی شناخته می‌شود در این فیلم زوج سینمایی‌ای را انتخاب کرده که پیش از هر چیزی یادآور سریال «هیولا» هستند؛ فرهاد اصلانی و شبنم مقدمی. با این حال به نظر نمی‌رسد که «ستاره‌بازی» فیلمی کمدی باشد. در این فیلم بازیگران ناشناخته خارجی متعددی هم حضور دارند اما دو نام نسبتا شناخته‌شده هم در آن هنرنمایی کرده‌اند؛ مایکل مدسن که در فیلم‌های کوئنتین تارانتینو و مارشال منش که در فیلم‌های «دزدان دریایی» حضور داشته‌اند هم حضور کوتاهی در «ستاره‌بازی» دارند.

شیشلیک

کارگردان: محمدحسین مهدویان

تهیه‌کننده: محمدرضا منصوری

بازیگران: رضا عطاران، ژاله صامتی، پژمان جمشیدی، مه‌لقا باقری، وحید رهبانی، عباس جمشیدی‌فر و جمشید هاشم‌پور

تجربه جدید محمدحسین مهدویان که در حوزه کمدی است از همین الان یکی از جذاب‌ترین فیلم‌های جشنواره سی و نهم به نظر می‌رسد. مهدویان در این فیلم به سراغ مجموعه جدید و متفاوتی از بازیگران رفته که چندان با آثار قبلی او شباهت ندارند. شاید جالب باشد بدانید که «شیشلیک» یکی از نخستین فیلم‌هایی بود که بعد از پایان موج نخست کرونا در اوایل تابستان امسال جلوی دوربین رفت و به همین دلیل مراحل فنی خود را با آرامش‌ سپری کرد و به راحتی در جشنواره حاضر شد.

زالاوا

کارگردان: ارسلان امیری

تهیه‌کنندگان: روح‌الله برادری و سمیرا برادری

بازیگران: نوید پورفرج، هدی زین‌العابدین، پوریا رحیمی‌سام، باسط رضایی و شاهو رستمی

اگر از هواداران فیلم‌های ترسناک هستید شاید «زالاوا» اولین و مهم‌ترین فیلم جشنواره امسال است که باید به تماشای آن بنشینید. یکی از مورد انتظارترین و متفاوت‌ترین فیلم‌های جشنواره امسال که توقع‌ها را بالا برده و شاید هم نتواند به اهدافی که در نظر دارد، دست پیدا کند. شاید جالب باشد بدانید که طرح فیلم‌نامه «زالاوا» در بازار آسیایی فیلم هنگ‌کنگ در سال ۲۰۱۹ موفق شد تا جایزه حمایت خانه فیلم کره‌جنوبی را تصاحب کند.

خلاصه داستان: در اوایل دهه ۵۰ شمسی در روستایی در کردستان اتفاقات تلخی رخ می‌دهد که ترس بسیاری از مردم منطقه را برانگیخته است. رییس پاسگاه منطقه اما بیکار ننشسته و می‌خواهد نشانه‌های این اتفاقات ترسناک را ریشه‌یابی کند.

روشن

کارگردان و تهیه‌کننده: روح‌الله حجازی

بازیگران: رضا عطاران، سیامک انصاری، سارا بهرامی، مهدی حسینی‌نیا، مسعود میرطاهری و محمد ولی‌زادگان

روح‌الله حجازی پس از ۳ سال با فیلم جدیدی در جشنواره فجر حاضر شده است. فیلمی که برخلاف دیگر ساخته‌های کارگردان از ترکیب جالبی در گروه بازیگران بهره می‌برد؛ چیزی شبیه به فیلم جدید مهدویان. نباید فراموش کرد که «روشن» در نهایت به دغدغه‌های اجتماعی حجازی بازمی‌گردد اما فضای فیلم کمیک، شوخی‌زده و خنده‌دار است. تصویربرداری فیلم در اسفند سال گذشته در شرایطی متوقف شد که تنها فیلمبرداری سکانس‌های خارجی باقی مانده بود. اما عوامل فیلم تا اردیبهشت صبر کردند و فیلم را به پایان رساندند.

خلاصه داستان: روشن، مرد میانسال است که نتوانسته علاقه‌اش به بازیگری را فراموش کند و در همین حال هم نمی‌تواند خانه ثبت‌نامی‌اش را بگیرد و در آستانه فروپاشی همه‌چیز، تصمیم می‌گیرد که نقشش را بازی کند.

 

برندگان سیمرغ‌های بلورین سی‌ونهمین دوره جشنواره فیلم فجر

سیمرغ بلورین بهترین فیلم : محمدرضا مصباح تهیه‌کننده فیلم «یدو»

سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی : مهدی جعفری برای فیلم «یدو»

سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیات داوران : محسن قرایی کارگردان فیلم «بی همه چیز»

سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه : آیدا پناهنده، ارسلان امیری و تهمینه بهرام برای فیلم «زالاوا»

سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه اقتباسی : محسن قرایی و محمد داودی برای «بی‌ همه چیز»

سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن : رویا افشار برای در «مامان»، (در این رشته دیپلم افتخار برای بازی در «یدو» به ستاره پسیانی اهدا شد.)

سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد :‌ رضا عطاران برای بازی در «روشن»

سیمرغ بلورین بهترین کارگردان (فیلم اول) : ارسلان امیری برای فیلم «زالاوا»، (در این رشته دیپلم افتخار برای کارگردانی «مصلحت» به حسین دارابی اهدا شد.)

سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن (نقش مکمل) : گلاره عباسی برای بازی در «ابلق»

سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد (نقش مکمل) : پوریا رحیمی‌سام برای بازی در «زالاوا»

سیمرغ بلورین بهترین جلوه‌های ویژه میدانی : ایمان کرمیان برای «تک‌تیرانداز»

سیمرغ بلورین بهترین جلوه‌های ویژه بصری : فرید ناظرفصیحی برای «ابلق»

سیمرغ بلورین بهترین چهره‌پردازی : ایمان امیدواری برای «ابلق»

سیمرغ بلورین بهترین طراحی لباس : مارال جیرانی برای «بی همه چیز»

سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه : سهیل دانش‌اشراقی برای «روزی روزگاری آبادان»

سیمرغ بلورین بهترین صدابرداری : رشید دانشمند برای فیلم‌های «زالاوا» و «یدو»

سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری : امیر حسین قاسمی برای فیلم «یدو»

سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن : حامد ثابت برای  «بی همه چیز»

سیمرغ بلورین بهترین تدوین : عماد خدابخش برای «بی‌ همه چیز»

سیمرغ بلورین بهترین فیلمبرداری : مرتضی نجفی برای «روشن» و «یدو» (‌در این بخش دیپلم افتخار برای «زالاوا» به محمد رسولی اهدا شد)

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 27 بهمن 1399 ساعت 16:20 | بازدید : 28 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

در جستجوی جاودانگی

 نگاهی به کارنامه کاری نیکی کریمی

وقتی از ستاره‌های زن سینمای بعد از انقلاب حرف می‌زنیم، اولین نامی که به ذهن می‌آید، نیکی کریمی است. بازیگری که اکنون در آستانه آغاز دهه پنجاه‌سالگی زندگی‌اش است. فیلم‌های خوب زیادی در کارنامه‌اش دارد و شانس همکاری با فیلم‌سازان برجسته را داشته است. فیلم بد هم کم بازی نکرده است، حاشیه و جنجال را هم تجربه کرده و از آن دسته سلبریتی‌های همه‌فن‌حریف است. بااین‌همه نیکی کریمی همیشه راهش را به اوج پیداکرده است. سال‌هایی در زمره بهترین بازیگران سینمای ایران قرار داشت و درست زمانی که به نظر می‌رسید در حال افول و فراموشی است با «آتابای» بازگشتی مقتدرانه را تجربه کرد. این بار پشت دوربین و بی جنجال، بازهم نام نیکی کریمی به‌عنوان ستاره‌ای زیرک که راه و رسم همیشه در اوج ماندن را بلد است مطرح شد. او از معدود چهره‌هایی است که در تندباد حاشیه‌ها و جنجال‌ها و در میانه قضاوت‌ها، راهش را پیداکرده و به شخصیتی مورداحترام تبدیل‌شده است. نیکی کریمی باذکاوت شخصی‌اش و مقداری خوش‌شانسی و درحالی‌که ستاره‌های هم‌دوره خودش یک‌به‌یک کنار گذاشته‌شده‌اند، هم سینمای جدی را تجربه کرده است و هم سینمای گیشه‌ای را. از هر کار و از هر همکاری تجربه کسب کرده است و در طی این سال‌ها، شخصیت هنری و مسیری کاری‌اش را با دقت و وسواس شکل داده است. به همین دلیل است که یکی از ماندگارترین چهره‌های سینمای بعد از انقلاب ایران است و به همین دلیل است که مروری بر کارنامه کاری‌اش چندان راحت نیست. کارنامه کاری او به‌مثابه هر ستاره‌ای که بیش از سی سال در اوج مانده است افت‌وخیز زیادی دارد. بااین‌حال، تولد 50 سالگی او شاید بهترین فرصت باشد تا سری به پیچیدگی‌های این کارنامه طویل بیندازیم.

نیکی کریمی کارش را با بازی در فیلم وسوسه ساخته جمشید حیدری آغاز کرد. اما این عروس بهروز افخمی بود که او را به شهرت رساند. نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب با عروس اولین جوانان قهرمان سینمای بعد از انقلاب بودند و با این فیلم ره صدساله را یک‌شبه پیمودند. هر دو به ستاره تبدیل شدند، اما مسیرشان جدا شد. پورعرب چند سالی یکی از مهم‌ترین ستاره‌های مرد سینمای ایران، به‌ویژه گیشه بود. اما کریمی مسیر جدی‌تری را طی کرد، با فیلم‌سازهای برجسته همکاری کرد و سال‌ها بعد از فراموش‌شدن پورعرب، همچنان جایگاه ویژه‌ای در سینمای ایران داشت. یکی از مهم‌ترین آثاری که در ابتدای کارنامه کاری نیکی کریمی در بازیگری رقم می‌خورد، سارا و پری حاصل همکاری با داریوش مهرجویی است. در هر دو اثر، کریمی نقشی محوری را بر عهده می‌گیرد و در هر دو هم می‌درخشد. نقطه عطف دیگر کارنامه بازیگری کریمی، همکاری با ابراهیم حاتمی کیا است برج مینو وبوی پیراهن یوسف، به‌مانند سایر آثار کریمی روی چهره معصوم او تکیه می‌کنند و کاراکتری کلیشه‌ای از دختری معصوم و زیبا در دنیایی زشت به تصویر درمی‌آورند.

اما شاید مهم‌ترین نقطه عطف کارنامه کریمی، بازی در آثار تهمینه میلانی باشد. کریمی در سال‌های دهه هفتاد و با حضور در دو زن، نیمه پنهان و واکنش پنجم، به چهره سینمای زنانه و فمینیستی میلانی تبدیل می‌شود و مسلماً این همکاری سال‌ها بعد در شکل دادن به شخصیت هنری کریمی بیشترین تأثیر را می‌گذارد. بااین‌همه و باوجود پرکاری نیکی کریمی، تنوع نقش‌هایش کم است و انگار همه پیشنهادهایش به همان کاراکتر آشنا ختم می‌شوند. در این میان، باج خور یک استثنا است. فرزاد مؤتمن، جز معدود فیلم‌سازانی بود که حاضر شد کلیشه چهره دوست‌داشتنی و مظلوم کریمی را بشکند و او را در قالب نقشی خاکستری محک بزند. بعد از باج خور است که کریمی خودش را به چالش می‌کشد و در نقش‌هایی با طیفی گسترده‌تر، از کمدی تا منفی ظاهر می‌شود.

پشت دوربین

نیکی کریمی از همان آغاز فعالیت حرفه‌ای‌اش نشان داده بود که بازیگری بلندپرواز و کمال‌گرا است. همین ویژگی‌ها هم هست که او را به قله‌ای فراتر از ستاره خوش و آب رنگ گیشه ماندن می‌رساند. اولین تحول مهم در کارنامه کاری کریمی پشت دوربین و در فاصله از بازیگری، در همکاری با عباس کیارستمی شکل می‌گیرد. بعدازآنکه کریمی دستیاری کیارستمی را در فیلم آ.ب.ث. آفریقا به عهده می‌گیرد، وارد مستندسازی می‌شود. اولین مستند کریمی به نام داشتن یا نداشتن نشانه‌هایی از سینمای زنانه دارد اما بیشتر به سینمای کیارستمی و قصه‌گویی در فضای مستندسازی گرایش دارد. کریمی در این اثر به سراغ زنان و خانواده‌هایی می‌رود که برای بچه‌دار شدن به کلینیک رویان مراجعه می‌کنند. از شور و شوقشان برای بچه‌دار شدن می‌گوید و به‌موازات به سراغ خانواده‌هایی که می‌رود که بی‌هیچ معضلی بچه‌دار شده‌اند اما لزوماً زندگی که رویای گروه اول است را تجربه نمی‌کنند.

کریمی بعدازاین مستند در اولین تجربه فیلم‌سازی‌اش در فضای داستانی و سینمایی، با یک‌شب به جشنواره کن می‌رود تا نگاه متفاوتش در کارگردانی را به رخ بکشد. او از جریان اصلی دور می‌افتد اما آشکارا سعی می‌کند در فضایی که از هویت شخصی و دغدغه‌های درونی‌اش ساخته‌شده فیلم‌سازی کند. کریمی در فیلم‌های بعدی خود، محتاط‌تر ظاهر می‌شود. چند روز بعد و سوت پایان بااینکه همچنان در فضایی زنانه و دور از جریان اصلی می‌گذرند، اما صراحت لهجه و قاطعیتی که کریمی در برخورد با سوژه‌هایش در داشتن یا نداشتن و یک‌شب به تصویر کشیده بود را ندارندفیلم شیفت شب بیش از سایر تجربه‌های کریمی در فیلم‌سازی، به سینمای اجتماعی و مسائل روز آن نزدیک است و رویکرد گیشه‌ای‌تری هم دارد. کریمی تا اینجای کارش، تأثیراتی که از فضای فیلم‌سازی میلانی و کیارستمی گرفته است را در هم می‌آمیزد و با دغدغه‌های شخصی‌اش سعی در بازآفرینی جهان داستانی شخصی‌اش دارد. چیزی که می‌توانست به خلق یک دنیای باشکوه ختم شود اما با آذر که کریمی تهیه‌کننده آن است به یکی از تاریک‌ترین نقاط کارنامه کاری او تبدیل می‌شود. درست در این زمان است، زمانی که به نظر می‌رسد کریمی در بازیگری حرف جدیدی ندارد و در کارگردانی و تهیه‌کنندگی هم به نخوت افتاده است که او آتابای را خلق می‌کند. فیلمی که بی‌شک یکی از بهترین فیلم‌های چند سال گذشته سینمای ایران است و حاصل همکاری کریمی و هادی حجازی فر است. کریمی در آتابای بیش از همیشه به روح فیلم‌سازی که در اثر همکاری با کیارستمی در او دمیده شده بازمی‌گردد. برای اولین بار، کریمی در آتابای اصراری به عرضه خود به‌عنوان ستاره بی‌همتای سینمای ایران ندارد. او فروتنانه پشت دوربین می‌ایستد، لحن فیلم‌نامه حجازی را درک می‌کند و آن را به زبان تصویر درمی‌آورد. آتابای اوج بلوغ هنری کریمی است در معنای کلی‌اش. سال‌ها ترجمه، عکاسی، بازیگری جلوی دوربین و تجربه‌گرایی پشت دوربین، در آتابای به زیباترین و کامل‌ترین شکل خود جلوه‌گر می‌شود تا در تجربه‌ای که به‌جرئت می‌توان آن را بی‌نقص دانست کریمی به تکاملی که همیشه به دنبالش بود دست یابد. آتابای آن‌قدر در قصه، فضاسازی و کارگردانی کامل است که تا سال‌ها می‌تواند کیمیای جاودانگی نیکی کریمی باشد.

این مطلب از:

https://www.namava.ir/blog/event/2020-venice-international-film-festival/


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 27 آبان 1399 ساعت 15:46 | بازدید : 6 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

 

26) در ابتدا قرار بود در پایان فیلم، لوک ماسک ویدر را بزند!

تا آخرین مراحل ساخته شدن فیلم، قرار بود که پایان این گونه باشد که بعد از مرگز ویدر، لوک ماسک او را به صورت خودش بزند و این جمله را بگوید: "حالا دیگر من ویدر هستم!" ولی در نهایت جورج لوکاس تصمیم گرفت تا این داستان را تغییر دهد.

27) بازیگر نقش ویدر جورج لوکاس را آزار می داد!

ظاهرا در طول فیلم برداری فیلم جنگ ستارگان، بازیگر نقش ویدر یعنی دیوید پروس اعصاب جورج لوکاس را خورد می کرد! به همین دلیل آنها او را از آمدن به تمام رویدادهایی که در ارتباط با شرکت لوکاس فیلم بود منع کردند!

28) قرار بود به جای جورج لوکاس، دیوید لینچ کارگردان فیلم سوم جنگ ستارگان شود!

بعد از موفقیت دو فیلم اول، جورج لوکاس تصمیم گرفت تا کارگردانی این فیلم را به کارگردان دیگری بسپارد. بنابراین از دیوید لینج خواست تا فیلم سوم را کارگردانی کند. دیوید لینچ این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت که در به تصویر کشیدن موجودات تخیلی و ایجاد کردن فضاهای تخیلی و فانتزی تخصصی ندارد!

29) قرار بود نام شخصیت اصلی فیلم به جای "اسکای واکر"، "اسکای کیلر" باشد

داستان فیلم جنگ ستارگان در حقیقت روایتگر داستان خانواده ای به نام خانواده "اسکای واکر" می باشد. اما قبل از اینکه این نام برایشان انتخاب شود، قرار بود نام آنها "اسکای کیلر" باشد. او بعدها گفت که در صورتی که از این نام استفاده می کرد؛ هرگز نمی توانست جنگ ستارگان را به محبوبیت و شهرتی که دارد برساند (به دلیل اینکه اسکای کیلر به معنی "آسمان کش"می باشد!)

30) آهنگ جنگ ستارگان تبدیل به یک موسیقی بسیار معروف شد

وقتی که برای اولین بار جنگ ستارگان در سال 1977 اکران شد، غوغای فراوانی به پا کرد و عده زیادی را به سینما کشاند. همچنین آهنگ این فیلم بسیار معروف شد و حتی تبدیل به یک آهنگ بسیار پرفروش شد.

31) خود جورج لوکاس در این فیلم نقش کوتاهی ایفا کرد!

جورج لوکاس در یکی از فیلم های این مجموعه (که از نظر زمانی فیلم ششم این مجموع می شود که در سال 2005 اکران شد) یک نقش خیلی کوتاه (یک کمیو) بازی کرد. او در این فیلم در نقش یکی از سناتورهایی که در سنای کهکشانی کار می کنند به ایفای نقش پرداخت. البته با توجه به گریم و تغییر شکل ظاهری اصلا قابل شناخته شدن نیست!

32) پسر جورج لوکاس هم در فیلم ششم یک نقش کوچک داشت

در فیلم ششم، پسر جورج لوکاس در نقش یکی از جدای های جوانی که قرار است به دست آناکین اسکای واکر کشته شود به ایفای نقش پرداخت.

33) جمله "احساس بدی درباره این موضوع دارم!" که توسط جدای ها بیان می شود در تمام فیلم های این مجموعه تکرار می شود

یکی از جمله هایی که خیلی در این فیلم تکرار می شود جمله "احساس بدی درباره این موضوع دارم" است که توسط جدای ها بیان می شود (که می توانند خیلی از حوادث بد را با احساس کردن پیش بینی کنند) و جالب است بدانید که این جمله در تمام فیلم های جنگ ستارگان تکرار می شود.

34) یکی از سخت ترین بخش های ساخت فیلم جنگ ستارگان، ساختن شخصیت "استاد یودا" بوده است

استاد یودا یکی از شخصیت های این فیلم است که ساختن آن زمان زیادی از سازندگان گرفت. صدای این شخصیت صدای فرانک اوز است و ساخت چهره این شخصیت توسط فردی به نام جیم هنسن انجام شد و پروسه ساخت آن پروسه ای بسیار زمان بر و هزینه بر بود.

35) یودا در بعضی فیلم های چهار و در بعضی از فیلم ها سه انگشت دارد!

یکی از ایرادات ساخت شخصیت یودا در فیلم جنگ ستارگان این است که این شخصیت در فیلم چهارم سه انگشت دارد ولی در فیلم ششم و دوم و سوم چهار انگشت دارد.

36) نام اصلی فیلم سوم یعنی "بازگشت جدای" در حقیقت "انتقام جدای" بود

در ابتدا قرار بود تا نام اصلی فیلم "بازگشت جدای" در حقیقت "انتقام جدای" باشد ولی جورج لوکاس فکر کرد که جدای ها صلح دوست تر از این هستند که به فکر انتقام جویی از کسی باشند بنابراین نام آن را به "بازگشت جدای" تغییر داد.

37) سگ آلاسکایی جورج لوکاس مدل اصلی برای ایجاد کردن شخصیت چوباکا بوده است

چوباکا یکی از بهترین شخصیت های این فیلم و دوست صمیمی هان سولو می باشد. جورج لوکاس شخصیت چوباکا را از روی سگش طراحی کرد.

38) در داستان اصلی فیلم تعدادی از خلبان های جنگنده در سفینه ها زن بودند

در فیلم نامه اصلی جنگ ستارگان، در کنار مردان خلبان جنگنده، زنان خلبان جنگنده نیز وجود داتند. ولی در نسخه های نهایی این فیلم، نقش این زنان حذف شد.

39) جورج لوکاس برای جنگ ستارگان سعی کرد تمام عوامل فیلم "اودیسه فضایی 2001" را استخدام کند

جورج لوکاس همیشه کارهای استنلی کوبریک را تحسین می کرد و یکی از هواداران پر و پا قرص او بود. او مخصوص به فیلم تخیلی "اودیسه فضایی 2001" او که در سال 1968 اکران شده بود علاقه زیادی داشت و از آن جایی که فکر می کرد که این فیلم هم تقریبا مانند همان فیلم است؛ بنابراین تصمیم گرفت تا اکثر افرادی که برای استنلی کوبریک در آن فیلم کار می کردند را برای انجام پروژه فیلم جدیدش یعنی جنگ ستارگان استخدام کند.

40) جورج لوکاس در ابتدا اصلا نمی خواست جنگ ستارگان را کارگردانی کند!

هدف جورج لوکاس در آن زمان این بود که فیلمی با مضمون جنگ هایی که در ویتنام انجام گرفته بود بسازد ولی کم کم به این نتیجه رسید که بهتر است که یک فیلم تخیلی و فضایی بسازد. او در نهایت تصمیم گرفت تا کارگردانی کردن فیلمش که قرار بود درباره جنگ ویتنام باشد را به دوستش یعنی فرانسیس فورد کاپولا بدهد. فرانسیس فورد کاپولا هم با کمال میل این پیشنهاد را پذیرفت و در نهایت جورج لوکاس با تمام توان بر روی ساخت این فیلم متمرکز شد.

41) دختر فرانسیس فورد کاپولا در یکی از صحنه های قسمت چهارم جنگ ستارگان حضور کوتاهی دارد

جورج لوکاس با فرانسیس فورد کاپولا دوستی چندین و چند ساله داشت و همانطور که اشاره شد، کارگردانی فیلمی را که می خواست درباره ویتنام بسازد به او سپرد. دوستی آنها تا سال ها ادامه پیدا کرد تا جایی که حتی دختر فرانسیس فورد کاپولا در یکی از صحنه های قسمت چهارم این مجموعه یک حضور کوتاهی دارد. بد نیست بدانید که دختر فرانسیس فورد کاپولا یعنی سوفیا کاپولا اکنون خودش یک کارگردان بسیار موفق سینماست.

42) استاد کوای کان در فیلم چهارم در ابتدا قرار بود یک زن باشد

در اولین فیلم از سری دوم این مجموعه (که به حوادث قبل از سه فیلم اول می پردازد) قرار بود استاد کوای کان جین (شخصیت اصلی این داستان) یک استاد زن داشته باشد ولی در مراحل بعدی این فیلم صحنه ای که در آن کوای کان جین با استادش صحبت می کند حذف شد.

43) قد بلند لیام نیسون برای قسمت چهارم این فیلم دردسر ساز بود!

قد بلند لیام نیسون باعث شد تا سر صحنه فیلم برداری برای او دردسر ایجاد شود. داستان از این قرار بود که درهایی که برای فیلم برداری ساخته شده بودند به گونه ای بوند که لیام نیسون به دلیل قد بلندش نمی توانست از این درها رد شود. بنابراین طراحان دکوراسیون مجبور شدند تا دوباره درها را با یک طراحی مجدد به گونه ای بسازند که لیام نیسون بتواند از آنها رد شود. این کار 150000 دلار برای آنها هزینه داشت!

44) صحنه فرار است دست هیولایی که در یک سیارک پنهان شده است ارزان ترین صحنه فضایی از کل صحنه های فضایی موجود در تمام فیلم های جنگ ستارگان معرفی شده است

در فیلم دوم جنگ ستارگان صحنه ای وجود دارد که در آن سفینه پرنسس لیا و هان سولو از دست هیولایی که در یکی از سیارک ها پنهان شده است؛ فرار می کنند. این صحنه بسیار ناشیانه طراحی شده است و حتی برای پس زمینه ای صفحه نیز تنها از یک پوسته پلاستیکی استفاده شده است. بعدها این صحنه را به عنوان ارزان ترین صحنه فضایی که در کل فیلم های جنگ ستارگان ساخته شده است معرفی کردند.

45) دو هنرپیشه شخصیت "گریدوی قاتل" را بازی کرده اند که یکی از آنها مرد و یکی دیگر زن بود!

یکی از شخصیت های قاتل این فیلم شخصیت "گریدو" می باشد. این شخصیت یکی از شرورترین شخصیت های این فیلم است که جنایات زیادی می کند. این نقش را به دو هنرپیشه مختلف سپردند. جالب است بدانید که یکی از این هنرپیشه ها مرد و دیگری زن بود! در صحنه هایی که در انگستان فیلم برداری می شد؛ این شخصیت توسط هنرپیشه ای به نام پال بلیک بازی شد و در صحنه هایی که در آمریکا فیلم برداری می شد این هنرپیشه توسط خانمی به نام ماریا دی آراگون بازی شد.

46) "ای تی" هم در جنگ ستارگان یک سناتور بود!

جالب است بدانید که یکی از شخصیت هایی که در فیلم جنگ ستارگان به عنوان یکی از سناتورهایی که در سنای کهکشانی نماینده مردم سیاره خودش است؛ شخصیت استیون اسپیلبرگ در فیلم ای. تی می باشد. لوکاس فکر می کرد تا با استفاده کردن از این عروسک در فیلمش می تواند رابطه میان فیلم های تخیلی که اسپیلبرگ و جورج لوکاس می سازند را قوی تر کند. در نهایت از اسپیلبرگ برای این کار اجازه گرفت و در نهایت اسپیلبرگ هم به او اجازه داد.

47) در جزیره "نیو"، سکه های جنگ ستارگان ارزش مالی دارند!

جنگ ستارگان در تمام مناطق دنیا معروفیت زیادی پیدا کرده است و هوادارانی دارد که شیفته آن هستند. حتی کار به جایی کشیده است که در یکی از جزایر جنوب مدیترانه به نام جزیره "نیو"، شما می توانید سکه های جنگ ستارگان را جمع آوری کنید و آنها را به قیمت های مناسب بفروشید. البته این قانون درباره سکه هایی که مربوط به شخصیت جار جار بینکس می باشند صادق نمی باشد! (چون این شخصیت یک شخصیت زشت است و هیچ کس نمی خواهد آنها را بخرد!)

48) جمله "این یک تله است" یکی از معروف ترین جمله های تمام فیلم ها شد

جمله "این یک تله است" که در حقیقت در فیلم نامه به صورت "این یک حقه است" نوشته شده بود؛ یکی از معروف ترین جمله های این فیلم بود.

49) قرار بود پرنسس لیا در پاسخ "دوستت دارم" هان سولو بگوید: "به خاطر داشته باش چون برمی گردم!"

یکی از معروف ترین دیالوگ های کل فیلم های جنگ ستارگان این بود که هان سولو به پرنسس لیا می گوید: "دوستت دارم" و پرنسس لیا پاسخ می دهد: "می دانم". اما حقیقت این است که قرار بود تا پرنسس لیا در پاسخ این "دوستت دارم" گفتن هان سولو به او بگوید: "به خاطر داشته باش چون برمی گردم" ولی بعد از بازنگری آنها تصمیم گرفتند تا جمله "می دانم" را به جای آن در فیلمنامه جایگزین کنند که نهایتا تبدیل به یکی از مشهورترین دیالوگ های این فیلم شد.

50) کری فیشر و هاریسون فورد در طول فیلم برداری این فیلم یک رابطه عاشقانه ای با هم برقرار کردند

سال های بعد از فیلم برداری فیلم های سری اول، کری فیشر بازیگر پرنسس لیا در کتابش به نام "زندگینامه نویس پرنسس" بیان کرد که به هنگام فیلم برداری اولین فیلم از این مجموعه هاریسون فورد یک رابطه عاشقانه ای برقرار کرده است. البته این بخش که دو هنرپیشه با هم به هنگام فیلم برداری چنین رابطه ای داشته باشد کسی را شگفت زده نمی کند ولی نکته جالب اینجا بود که هاریسون فورد در آن زمان 33 سال سن داشت، ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت و کری فیشر تنها 19 سال داشت!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 27 آبان 1399 ساعت 15:31 | بازدید : 6 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

 

فیلم های جنگ های ستاره ای (که آن را با نام جنگ ستارگان می شناسیم) مجموعه فیلم هایی هستند که داستان آنها مدت ها پیش در کهکشانی بسیار بسیار دور اتفاق می افتد. داستان این سری فیلم ها در این بستر خیالی، داستان شخصیت های مختلفی را روایت می کند. این سری فیلم ها برای خالقین آن در مجموع 7.5 میلیارد دلار درآمد پیدا کرد و افرادی مانند "هاریسون فورد" و یا "کری فیشر" را بدیل به سوپراستارهایی بین المللی کرد.در ابتدا سه فیلم به نام های "یک امید تازه"، "امپراطوری ضربه می زند" و "بازگشت جدای" به ترتیب در سال های 1977، 1980 و 1983 روی پرده رفتند. سپس سه گانه دوم که در حقیقت به وقایعی قبل از سه گانه اول می پرداخت با نام های "یک امید تازه"، "حمله کلون ها" و "انتقام سیت" به ترتیب در سال های 1999، 2002 و 2005 اکران شدند. در نهایت سری سوم این مجموعه با نام های "نیرو برمی خیزد"، "رستاخیز اسکایواکر" و "آخرین جدای" به ترتیب در سال های 2015 و 2017 و 2019 اکران شدند. در این مطلب قصد داریم تا 40 نکته را درباره سری فیلم هایی که آن قدر معروف شد که حتی برای خودش یک "دین" جدیدی ایجاد کرد ارایه کنیم:

1) جمله معروف "لوک، من پدر تو هستم" اصلا در فیلم وجود ندارد!

یکی از معروف ترین نقل قول هایی که از جنگ ستارگان می شود جمله معروفی است که دارت ویدر به لوک اسکایواکر می گوید: "لوک! من پدر تو هستم!" اما حقیقت این است که این جمله در فیلم اصلی به این شکل است: "نه! من پدر تو هستم!" ولی برای اینکه این جمله مفهوم بیشتری داشته باشد؛ طرفداران این جمله را تبدیل به "لوک، من پدر تو هستم" کرده اند.

2) نوشته های مربوط به بخش ابتدایی همه فیلم ها با استفاده از یک ماکت تولید شده اند

در ابتدای تمام فیلم های جنگ ستارگان نوشته هایی به عنوان توضیحات فیلم مورد نظر روی صفحه ظاهر می شوند. این سکانس ها در حقیقت با قرار دادن یک ماکت فیلم برداری شدند. البته با اینکه این تکنیک در ابتدا به نظر غیرممکن می آمد، ولی خیلی خوب کار کرد.

3) طرح اصلی سفینه "شاهین هزاره" از سفینه ای که در ابتدای فیلم پرنسس لیا با آن در حال فرار کردن است الهام گرفته شده است.

سفینه "شاهین هزاره" سفینه ای است که یکی از شخصیت های اصلی این فیلم یعنی "هان سولو" هدایت آن را بر عهده دارد. الهام بخش طرح این سفینه در حقیقت سفینه ای است که در ابتدای اولین فیلم مشاهده می کنیم که پرنسس لیا در حال فرار کردن با آن می باشد!

4) جورج لوکاس می خواست "یودا" میمون باشد!

جورج لوکاس در ابتدا می خواست شخصیت "یودا" را یک میمون بازی کند که می تواند ماسک بزند و از یک عصا استفاده کند!

5) برای بازی در نقش "هان سولو" به غیر از هاریسون فورد، "هان سولو" های دیگری هم وجود داشتند!

غیر از "هاریسون فورد" افراد دیگری که برای ایفای نقش "هان سولو" انتخاب شده بودند شامل برت رینولدز، آل پاچینو، جک نیکلسون و کریستوفر واکن بودند!

6) هاریسون فورد قبل از اینکه برای ایفای نقش هان سولو انتخاب شود، نجار بود و در پشت صحنه فیلم ها نجاری می کرد!

جورج لوکاس افرادی که قرار بود در تمام نقش ها در این فیلم بازی کنند را انتخاب کرد ولی هنوز برای انتخاب فردی که بتواند نقش هان سولو را بازی کند تصمیم نهایی را نگرفته بود. در نهایت او هاریسون فورد را هنگامی که به عنوان نجار در پشت صحنه فیلم ها کار می کرد انتخاب کرد. بنابراین هاریسون فورد برای مصاحبه برای گرفتن این نقش نزد جورج لوکاس رفت و در آن جا آزمون بازیگری برای گرفتن نقش هان سولو را داد. از آن جایی که او جملاتی که به او داده می شد را از تمام هان سولوهای دیگر بهتر می گفت، توجه جورج لوکاس را به خودش جلب کرد و جورج لوکاس در نهایت تصمیم گرفت که این نقش را به او بدهد و بقیه داستان هم معلوم است....خیلی جالب است که چگونه یک فردی که تا چند هفته قبل از آن نجاری می کرد؛ توانست به یکی از بزرگترین سوپراستارهای تاریخ تبدیل شود!

7) الک گینس، بازیگر نقش "اوبی وان کنوبی" فکر می کرد که این فیلم یک "داستان جن و پری چرت و پرت" است!

یکی از هنرپیشه های این فیلم به نام "الک گینس" نقش "اوبی وان کنوبی" را برعهده داشت. او فکر می کرد که این داستان یک داستان جن و پری چرت و پرت است بنابراین گفت که به کمتر از 2 درصد از فروش کلی فیلم راضی نمی شود! نتیجه این موضوع این شد که او برای این فیلم 95 میلیون دلار دستمزد گرفت!

8) هاریسون فورد برای این فیلم تنها 10 هزار دلار پول گرفت!

در عوض پولی که به هاریسون فورد دادند 10000 دلار بود. البته او بعدها برای تکرار کردن نقشش در فیلم "نیرو برمی خیزد" که ادامه سری های جنگ ستارگان بود، 34 میلیون دلار پول گرفت چون دیگر تبدیل به یک سوپراستار بین المللی شده بود و همه این "ایندیانا جونز" را می شناختند!

9) جنگ ستارگان در مجموع 27 میلیارد دلار در دنیا فروش کرد!

البته کسی که از همه بیشتر پول درآورد، جورج لوکاس بود که در حقیقت خالق این سری فیلم ها بود. او موفق شد که با این فیلم به ثروت هنگفتی برسد و کل این سری سه گانه 27 میلیارد دلار فروش کرد

10) جورج لوکاس امید چندانی به موفقیت جنگ ستارگان نداشت

در طول زمانی که جورج لوکاس مشغول فیلم برداری کردن اولین فیلم از این سری سه گانه بود، دوست و همکار جورج لوکاس یعنی "استیون اسپیلبرگ" نیز مشغول ساختن فیلمی به نام "برخورد نزدیک از نوع سوم" بود. وقتی که جورج لوکاس وضعیت کار اسپیلبرگ را دید، از آن جایی که امید چندانی به موفقیت نداشت؛ به او پیشنهاد داد که آنها پول اولین فروش فیلم های خودشان را با هم عوض کنند! در مجموع جنگ ستارگان در فروش اول خود 500 میلیون دلار فروخت ولی برخورد نزدیک از نوع سوم تنها 300 میلیون دلار فروخت. بنابراین جورج لوکاس با این کار خود 200 میلیون ضرر کرد! (در صورتی که چنین معامله ای را با دوستش نمی کرد همان 500 میلیون فیلم خودش را می گرفت!!!)

11) "هان سولو" قرار بود که فیلم سوم بمیرد!

تهیه کننده جنگ ستارگان گفته است که در فیلم "بازگشت جدای" که سومین فیلم از این فیلم های سه گانه محسوب می شود، جورج لوکاس تصمیم گرفته بود که شخصیت "هان سولو" را بکشد. اما بعدها برای اینکه دوباره در سری جدید از این شخصیت استفاده کند؛ از تصمیم خودش منصرف شد

12) قرار بود که فیلم دوم از روی یک کتابی که بعد از فیلم اول نوشته شده بود ساخته شود

اولین کتابی که در رابطه با جنگ ستارگان نوشته شده بود، کتابی بود که در سال 1978 توسط "آلن دین" نوشته شد که در این کتاب شخصیت های اصلی این فیلم به دنبال دستگاهی می گردند که می توانند با استفاده از آن نیروی خودشان را گسترده تر کنند. با وجود اینکه قرار بود فیلم دوم از روی این کتاب نوشته شود، ولی جورج لوکاس تصمیم گرفت تا برای داستان فیلم دوم، جهت دیگری انتخاب کند.

13) C3PO تنها شخصیتی است که در تمام فیلم های جنگ ستارگان حضور دارد

آنتونی دنیلز، هنرپیشه ای که نقش یکی از ربات های اصلی این فیلم به نام C3PO را بازی می کند تنها هنرپیشه ای است که در تمام فیلم های جنگ ستارگان بازی می کند (این فیلم ها شامل 9 فیلم اصلی سری های قدیم و جدید و همچنین 2 فیلم مستقل جنگ ستارگان می شوند!)

14) شخصیت "بوبا فت" که یکی از محبوب ترین شخصیت های کل داستان می باشد و برای خودش هواداران ویژه ای دارد؛ برای اولین بار در فیلم دوم ظاهر می شود

اولین بار شخصیت "بوبا فت" را درباره فیلم دوم (یعنی فیلم امپراطوری دوباره ضربه می زند) می بینیم. البته این شخصیت از آن زمان خیلی معروف شد و حتی در فیلم کوتاه "جنگ ستارگان ویژه تعطیلات" نیز حضور داشت که در آن هان سولو و چوباکا از دست او فرار می کنند تا تعطیلات را در کنار دوستانشان جشن بگیرند.

15) قرار بود "دارت ویدر" و "بوبا فت" با هم برادر باشند

جورج لوکاس زمانی می خواست "بوبا فت" و "هان سولو" را با هم بردار کند ولی بعدها از تصمیم خودش پیشمان شد

16) هنرپیشه ای که نقش "بوبا فت" را بازی کرد، در نقش یکی از افسران امپراطوری هم به ایفای نقش پرداخت!

جرمی بالوک در فیلم جنگ ستارگان در دو نقش بازی کرد. یکی نقش بابو فت و دیگری نقش یکی از افسران شیطان صفت امپراطوری که پرنسس لیا را در حال فرار دستگیر می کند.

17) برای کاراکتر "جابا" از یک انسان استفاده شد

برای ساختن شخصیت جابا از یک انسان استفاده شد. علت این موضوع این بود که در آن زمان تکنولوژی لازم برای درست کردن چنین کاراکتری با استفاده از کامپیوتر را نداشتند. این فرد "دیکلان مالهولند" نام داشت که اهل بریتانیا بود. البته بعدها در اکران مجدد این فیلم، جابا به شکل کامپیوتری ساخته شد.

18) در داستان اصلی قرار بود جنگ های پایان فیلم در سیاره "چوباکا" اتفاق بیفتد

در ابتدا جورج لوکاس قصد داشت کاری کند که جنگ های اصلی این فیلم به جای اینکه در سیاره "ووکی" ها اتفاق بیفتد؛ در سیاره ای اتفاق بیفتد که چوباکا از آن آمد بود. ولی در نهایت به دلیل اینکه در داستان قرار بود که این سیاره از تکنولوژی بالایی برخوردار باشد و از آن جایی که جورج لوکاس نمی خواست بینندگان فکر کنند که چوباکا از سیاره ای آمده است که در آن تکنولوژی بالایی وجود دارد؛ بنابراین تصمیم گرفته شد تا موجوداتی به نام "ووکی" معرفی شوند که نبرد اصلی پایانی فیلم در سیاره ای اتفاق بیفتد که آنها در آن زندگی می کنند.

19) اکثر موجودات سری فیلم های جنگ ستارگان تا واپسین مراحل ساخت فیلم بدون نام بودند

اکثر ساکنین سیاره های مختلف که در فیلم های جنگ ستارگان معرفی می شوند نامی نداشتند و جورج لوکاس در واپسین مراحل ساخت این فیلم برای آنها نام انتخاب کرد. علت این موضوع هم این بود که او فکر می کرد که انتخاب کردن نام برای آنها تاثیر خیلی زیادی بر روی مخاطبین و افرادی که فیلم را می بینند دارد بنابراین باید برای آنها نام هایی انتخاب کرد که مناسب باشند.

20) زبانی که "ووکی" ها به آن سخن می گفتند ترکیبی از چند زبان زمینی بود!

در سومین فیلم مشاهده می کنیم که "ووکی" ها با هم به زبانی حرف می زنند که شبیه به زبان تایوانی و کمی هم شبیه به زبان ساکنین کشور نپال می باشد. حتی زبان برخی از موجوداتی که در داستان به کمک قهرمانان فیلم می آیند نیز بیشتر شبیه به زبان تایوانی می باشد.

21) صدای سفینه های این فیلم با ترکیب صدای فیل و صدای ماشین تولید شده است

برای تولید کردن صدای سفینه های جنگنده ای که در این فیلم با نیروی های امپراطوری مبارزه می کنند از ترکیبی از صدای فیل و صدای ماشینی که بر روی آسفالت خیس حرکت می کند استفاده شده است.

22) صدای "چوباکا" از ترکیب صداهای شیر و خرس و برخی از حیوانات دیگر ایجاد شده است

چوباکا یکی از شخصیت های محبوب این فیلم است. این شخصیت به هان سولو و لوک کمک می کند تا پرنسس لیا را آزاد کنند. این شخصیت نمی تواند حرف بزند و تنها از خودش صداهایی تولید می کند. برای تولید کردن این صداها از ترکیبی از صدای خرس و شیر و برخی از حیوانات دیگر استفاده شده است.

23) صدای سلاح های لیزری این فیلم از ترکیبی از صدای یک تلویزیون قدیمی و موتور یک پروژکتور فیلم ایجاد شده است

صلاحی که "جدای" ها در این فیلم از آن استفاده می کنند، یک نوع سلاح مخصوص لیزری است که مانند یک شمشیر نوری عمل می کند. برای ایجاد کردن صدای این وسیله، جورج لوکاس از موتور قدیمی یک پروژکتور قدیمی استفاده کرد و صدای آن را با صدای یک تلویزیون قدیمی تلفیق کرد.

24) ایوان مگرگور با دهان خودش صدای شمشیر نوری را در می آورد!

در سه گانه سری دوم جنگ ستارگان، بازیگر نقش ابی وان جوان یعنی ایوان مگرگور هنگامی که با این شمشیرهای نوری کار می کرد، به کودک درون خودش رجوع می کرد و هنگامی که صحنه های جنگ با استفاده از شمشیر نوری را فیلم برداری می کردند این صداها را با دهان خودش در می آورد! البته در بخش های بعدی کار مجبور شدند تا این صداها را حذف کنند!

25) تنها شمشیر نوری که در کل سری فیلم های جنگ ستارگان به رنگ بنفش است، مربوط به کاراکتر "استاد ویندو" می باشد!

میس ویندو با بازی ساموئل جکسون تنها شخصیتی در جنگ ستارگان است که از شمشیر نوری بنفش استفاده می کند. علت این موضوع هم این است که خود ساموئل جکسون برای اینکه در صحنه های نبرد که از دور فیلم برداری می شدند به خوبی دیده شود، به جورج لوکاس گفته بود که رنگ شمشیرش را بنفش کند!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 9 مهر 1399 ساعت 13:35 | بازدید : 12 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

 

براندون کرانبرگ در 2020 با نمایش جهانی پروژه­ جدیدش در ساندنس دوباره قدمی بزرگ در عرصه­‌ی سینما برداشت. این پروژه یک تریلر­بادی ­هارور خشن به نام Possessor است، که زوج هنری آندره‌آ ریسبرو و کریستوفر ابوت در آن نقش‌های اصلی را دارند و­ به­ عنوان یک فیلم مستقل قدرتمند بس خوش می‌درخشد.
زمین بازی برندون کراننبرگ در فیلم Possessor همچون زمین بازی هارور علمی تخیلی ضدویروس است، با این تفاوت که در فیلم Possessor او خشونت بادی­ هارور فیلم را چنان تشدید می‌کند که بی‌شک پدرش دیوید کراننبرگ  باید به او افتخار ­کند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 9 مهر 1399 ساعت 13:29 | بازدید : 13 | نوشته ‌شده به دست حامد رضایی | ( نظرات )

 

دوک The Duke یک ماجرای واقعی از سال ۱۹۶۱ را روایت می‌کند که مردی از طبقه کارگر از پنجره دستشویی گالری ملی لندن بالا می‌رود تا یک نقاشی ارزشمند از دوک ولینگتون اثر فرانسیسکو گویا را بدزدد. این فیلم یک داستان خنده‌دار را به تصویر کشیده که با حسن تعبیر کلاسیک بریتانیایی بازگو شده و در پایان یک پیچش داستانی دلچسب دارد.
جیم برودبنت بازیگر نقش اصلی است (که در زندگی واقعی هم یک مصلح اجتماعی دوست‌داشتنی است) و هلن میرن نقش همسر محزون و رنجیده او را بازی می‌کند. کارگردان این فیلم کسی نیست جز راجر میشل سازنده ناتینگ هیل Notting Hill و دخترعموی من ریچل My Cousin Rachel. دیدن این اسم‌ها کنار یکدیگر، دوک The Duke را هیجان‌انگیزتر کرده است. هرچند تلویزیون نقش اصلی را در داستان این فیلم بازی می‌کند، میشل ریتم کار را به سرعت آثار تئاتری و با حسی آزاد به تصویر کشیده است. این فیلم که خارج از بخش رقابت‌های جشنواره ونیز به نمایش درآمده، پیش از بفتا در سینماها اکران خواهد شد و گزینه مناسبی برای طرفداران کمدی‌های مفرح انگلیسی با لحنی اجتماعی به حساب می‌آید.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آخرین عناوین مطالب